نورالسماوات والارض

اوباما وبازیهای او

 

دم خروس یا قسم حضرت عباس


دولت اوباما از همان آغاز شروع به کار اعلام کرد میخواهد از طریق گفتگو مشکلات خود را با ایران حل نماید از همان اغاز بعضی از تحلیل گران سیاست خارجی آمریکااین سیاست را یک بلوف سیاسی دانستند که تنها تغییری در تاکتیک نه استراتژی قلمداد نمودند .آنها معتقد بودند استراتژی اوباما وبوش در باره ایران یکی است ولی برخورد چابک وهوشمند (استفاده از قدرت نرم وسخت)اوباما جانشین برخورد سخت بوش شده است یعنی تغییر تنها در تاکتیک ها ایجاد شده ولی راهبردها یکی است اکنون دستور جدید اوباما که متن آن در ذیل به نقل از سایت وزارت امور خارجه آمریکا آمده تقدیم خوانندگان میگرددتا مشخص شود بین بوش واوباما در اصل برخورد با نظام جمهوری اسلامی تفاوتی وجود ندارد تنها این روش ها هستند که تغییر یافته اند حالا این سوال پیش میاید ما باید دم خروس راباور کنیم یا قسم حضرت عباس اوباما را.


در 14 نوامبر 1979، رئیس جمهوری با صدور فرمان اجرایی 12170  یک وضعیت اضطراری ملی در ارتباط با ایران به موجب قانون اختیارات اضطراری اقتصادی بین المللی، برای مقابله با خطر خارق العاه ای که به سبب وضع ایران متوجه امنیت ملی، سیاست خارجی و اقتصاد ایالات متحده بود، اعلام داشت.  از آنجا که مناسبات ما با ایران هنوز به حال عادی بازنگشته و فرایند مربوط به اجرای موافقت نامه های 19 ژانویه 1981 با ایران همچنان در جریان است، وضعیت اضطراری که در 14 نوامبر 1979 اعلام شد باید فراتر از 14 نوامبر 2009 ادامه یابد. بنا بر این، طبق بند  قانون وضعیت های اضطراری  ، من به مدت یک سال این وضعیت اضطراری را در ارتباط با ایران ادامه خواهم داد.


 


این تذکاریه در روزنامه رسمی فدرال انتشار خواهد یافت و به کنگره تسلیم خواهد شد.


 


شجریان باحنجره ای شیطانی

نامه یک جوان به شجریان: امکلثوم که نه؛ ساسیمانکن هم نیستید!

ارسال شده توسط مجتبی نیکنام در 6/4/1388:: 9:21 عصر
به گزارش «شفاف» نویسنده این مطلب با بیان اینکه مصاحبه محمدرضا شجریان با بی‌بی‌سی فارسی را که شنیدم طاقت از کف دادم نوشته است: زمانی او را «استاد» می خواندم، اگر کسی نامش را بدون پیشوند استاد در برابرم می‌برد محترمانه تذکرش می‌دادم که: شجریان نه! استاد شجریان.

سال 74 وقتی در نامه‌یی سرگشاده به دکتر لاریجانی، تقاضای حق و حقوق مادی پخش آثارش را نمود، صرف‌نظر از اینکه انتظارش برای دریافت «مزد حنجره‌اش» از صداوسیما تا چه میزان بجا یا نابجا بود، نوع ادبیات تبخترآمیز شجریان در آن نامه و سرگشاده بودنش، قلب بسیاری از کسانی که او را از فرهیختگان عالم موسیقی ایران زمین می‌شمردند جریحه‌دار شد. من نیز به عنوان یکی از ارادتمندان این آوازخوان ایرانی از حرکت ناپخته او مکدر شده، لکن همانند سازمان صداوسیما سعه صدر به خرج دادم و شجریان را صرفا از سرزمین دلم اخراج، ولی صدایش را در گوشم ابقاء کردم و از آن پس «استاد شجریان» در ذهن و زبان بنده به «شجریان» تنزل یافته و سهم شنیداری صدایش را با دیگر سنتی‌خوانان این کشور یکسان قرار دادم.

البته مبنای قضاوت، تنها آن نامه سرگشاده به لاریجانی نبود، بلکه پیش از آن نیز دیکته شجریان نزد همه کسانی که فراتر از حنجره‌اش سوابق او را داشتند، غلط‌های متعدد داشت، لیکن بزرگواری ملت هنردوست ایران، در همیشه تاریخ، حداکثر گذشت را داشته است، آنهم نسبت به هنرمندانی که علی‌رغم داشتن «دانش هنر»، از «بینش هنری» لازم برخوردار نبوده‌اند .

اینکه کسی با داشتن یک حنجره قوی و مسلط و چهره‌یی زیبا، برای مردم دل‌فریبی کند و یک کاراکتر مهربان و دارای روح لطیف را به خورد یک ملت بدهد، اما با قساوت تمام به عنوان یک شکارچی، منابع طبیعی این ملت را آماج تفنگ و کارد خود قرار دهد یک پارادوکس غیرقابل هضم است .

اینکه یک آوازخوان ماهر، خود را «مردمی» بخواند و در محفل دوستان افاضه فیوضات کند که: «من آروغ هم بزنم این مردم مرا تحسین می‌کنند» نشان از غرور و کبر است، نشان از حقیر شمردن شعور مردم این سرزمین است .

من دشمن کراوات و کراواتی‌ها نیستم، اما اینکه کسی با تاختن بر موسیقی پاپ و سخیف‌شمردن موسیقی غربی، خود را علمدار حفظ «سنت» نشان دهد و همچنان با آویختن زنار (کراوات) بر گردن، خود را دلبسته فرهنگ غربی به‌جا مانده از دوره طاغوت بداند نفاق با مردم است .

نمی‌خواهم وارد زندگی خصوصی شجریان شوم که جناب ایشان از اسلام آنچه را که خوشایندشان است، بر می‌تابد مانند تعدد زوجات و آن قضایای ...

اما چه قدر خوب است که انسان یا زنگی زنگ باشد یا رومی روم، خصوصا کسی که خود را در ردیف نخبگان یک ملت تصور نماید.

شجریان سی‌سال است که مشخص نیست با نظام جمهوری اسلامی قهر است یا آشتی؟ سی‌سال است که با دست پس می‌زند و با پا پیش.

برای پخش صدایش از آنتن مقدس رسانه نظام عشوه‌های شتری می‌آید اما با امتیازات متعدد آشکار و نهانی که در ادامه مطلب به آن اشاره خواهد شد کاملا آشتی است.

همان سال 74 با «نادیده گرفتن» گستاخی شجریان در نامه سرگشاده‌اش به لاریجانی مخالف بودم و به عنوان یک ایرانی که سهمی از آنتن ملی دارد، معتقد بودم باید همان‌گونه که خودش در نامه‌اش خواسته است، نادیده گرفته شود، اما این‌گونه نشد و نگاه بزرگوارانه دکتر لاریجانی به این موضوع، متاسفانه به تبختر و نخوت این آوازخوان باسابقه، دامن زد و همین شد که، محمدرضا شجریان روی آنتن بی‌بی‌سی با همان حنجره‌یی که برای این ملت «ربنا» خوانده است، در اقدامی خائنانه، سخنان رییس‌جمهور را در «خس و خاشاک» خواندن آشوبگران، به تمسخر و توهین گرفته و خود را تلویحا جزو آشوبگران و فتنه‌گران خیابانی قلمداد کرده و عنوان نمود که در نامه‌یی به ضرغامی درخواست کرده تا صدای «غیرمردمی‌اش» از آنتن صداوسیما پخش نشود. او با این موضع فتنه‌جویانه، به این دروغ دامن زد که منظور احمدی‌نژاد از خس و خاشاک همه 12‌میلیون نفری بوده‌اند که به موسوی رای داده‌اند، و این خیانتی نابخشودنی است. رییس‌جمهوری که در طی چهار سال دولت نهم، بعضا توهین‌های ارسالی مخالفانش را نیز در بخش نظرات وبلاگش در دیدگاه عموم قرار می‌داد .

حتی «اوبامای متغیر» نیز می‌داند که تخریبگران و آشوبگران خیابانی (نه همه ی تجمع‌‌کنندگان سبز) عده‌ای قلیل‌اند که بسیاری از رای‌دهندگان به موسوی نیز از آنها تبری می‌جویند و صدالبته منظور نظر احمدی‌نژاد همان چند صدنفری است که حسابشان با کرام‌الکاتبین است و خس و خاشاکی بیش نیستند.

شجریان در ادبیاتی گستاخانه به رسانه جاسوس بی‌بی‌سی گفت که: «با پخش ترانه‌هایم در این روزها تنم می‌لرزد، مردم در بهت و ماتم فرو رفته‌اند.»

او همچنین اضافه کرد که «من در سال 74 هم گفته‌ام که از پخش صدایم از هیچ‌کدام از آنتن‌های صداوسیما راضی نیستم».

این گفته شیطنت‌آمیز شجریان، سعی در القاء این نکته به آشوبگران سبز داشت که «من از سال 74 سبز بوده‌ام»، تا این چنین سابقه‌‌ی طلب «حنجره مزد» خویش را از رسانه ملی پاک کند.

اینکه شجریان نیز مانند معتمد آریا و دیگر «هنرنمامندان» این سرزمین با موج سبز بوی کباب شنیده‌اند و هر کدام از ظن خویش یار این موج فتنه شده‌اند، امری است علی‌حده، اما اگر کسانی مانند محسن مهملباف بدهی «استاد»شدن‌شان را به این نظام فراموش کرده و در آن‌سوی مرزها زنجیر پاره کرده‌اند را به لقای اینکه پرده از چهره برانداخته‌اند و آن‌روی ... خود را نشان می‌دهند و چیزی برای پنهان کردن نگذاشته‌اند ببخشیم، شما (شجریان) را چه کنیم که سی‌سال است از قبل نازی که جمهوری اسلامی از شما خریده، دکان دونبش گلویتان را تبدیل به یک فروشگاه زنجیره‌ای برای خاندان خود نموده و اکنون سر بزنگاه، نمک به حرامی را علنا به حد اعلی رسانده‌اید؟

خدا را گوه می‌گیرم که هیچ‌کدام از این سخنان را به قصد اسائه ادب نمی‌گویم بلکه حقیقتا واجد آنید.

شما نبودید که حاضر نشدید نامه تسلیت هنرمندان به مناسبت فوت مرحوم حاج سید احمد را امضاء کنید؟ و تنها دلیل اینکار را «وارد نشدن به سیاست» عنوان کردید؟ اکنون چه شده که به ناگاه سیاسی شده‌اید؟ به خیابان می‌روید و در غائله سبز، انگشت پیروزی تکان می‌دهید؟ حقیقتا گفتن تسلیت برای داغدار شدن ملت در غم فقدان یادگار حضرت امام ورود به سیاست بود، اما تعبیری که از «خس و خاشاک خواندن تخریب‌گران خیابانی» توسط رییس‌جمهور نمودید و خود را همپالگی آنان قلمداد فرمودید، ورود نابخردانه به سیاست نیست؟

راستی شما که اکنون برای خس و خاشاک خواندن چند صد نفر خرابکار خیابانی، تمام ملت را مبهوت و ماتم‌زده می‌دانید و داغدار این بهت ملت!! هستید، در ماتم از دست‌دادن فرزند امام که ملت شوکه و مصیبت‌زده بودند چگونه توانستید دل ملت را از یک تسلیت خشک و خالی محروم کنید؟ هر چند که تسلیت کسی چون شما برای ملت ، فی‌نفسه ارزش خاصی ندارد، لیکن منظور از این یادآوری، صرفا آشکار کردن نفاق شماست .

جناب شجریان، اگر شما را طبق فرموده رهبرمعظم انقلاب در 14‌خرداد امسال در دسته خائنان فتنه سبز قرار ندهیم ناچاریم شما را در رسته «بسیار غافلان» جای دهیم که در آن صورت، با این همه بینه و برهانی که اظهر من الشمس است تا بفهمید که این توطئه از کجا آب می‌خورد، ناچاریم برای شما پایین‌ترین ضریب هوشی ممکن را قائل شویم.

راستی آیا در نامه‌تان به ضرغامی نوشتید که صدای شازده پسرتان را نیز از آنتن ملی پخش نکنند؟

به راستی این نمک به حرامی نیست که طی دو سال اخیر صدای مخملی همایون‌تان از همین آنتن به مردم شناسانده شد و خدا می‌داند چه میزان زمان و هزینه لازم داشتید تا پیوستن پسرتان به دکان‌تان را به هفتاد میلیون مخاطب اطلاع‌رسانی کنید؟ همایون شما از سال 72 با کاست «یاد ایام» کنار شما تنبک به دست، ظاهر شد و تنها کسانی مانند من که ارتباط تنگاتنگی با صدای شما داشتند این را می‌دانستند، اما صدای نازنین فرزندتان طی دوسال گذشته به واسطه آنتن صداوسیما همه‌گیر شد نه لوح‌های فشرده شرکت دل آواز .

به راستی چرا برای اسپانسر رایگان فرزندتان اعتراضی نداشتید و زبان در کام داشتید؟ چرا؟ چون برایتان عایدی داشت؟ واقعا این رانت بزرگی نیست که هزاران فرزند این ملت با داشتن صدایی خوش و علم خواندن، از چنین مزیتی برخوردار نیستند؟ شاگردان کارگاه آوازتان خیلی خوب این نکته را درک می‌کنند.

ولی بدهکاری شما به رسانه ملی و نظام تنها این نیست.

در بی‌بی‌سی ضجه زدید که مردم بهت زده و ماتم زده هستند و به فرزند راستین ملت (احمدی‌نژاد) تاختید و خود را دلسوز ملت جا زدید، این نشان می‌دهد که شما ذهن و دل پاک و معصوم میلیون‌ها جوان متولد دهه 60 را هدف قرار داده‌اید چرا که با این گفته خویش ثابت کردید از حافظه تاریخی جوان‌هایی که سابقه شما را درزمان جنگ تحمیلی نمی‌دانند هراسی ندارید .

من به همه جوانان 18 تا بیست و پنج سال کشور عزیزمان یادآوری می‌کنم و شهادت می‌دهم که :

هیچ‌کس، در زمانی که دشمن کثیف بعثی شمشیر خود را برای جان و مال و ناموس این ملت از روبسته بود و جوانان رشید این کشور، روی خاک گرم جنوب در خون خویش غوطه‌ور بودند، ندید و نشنید که محمدرضا شجریان به درون جبهه‌ها رفته و دل شیرمردان این مرز و بوم را با صدای خویش گرم کند.

دوستان و یاران هم‌وطن: من نیز چون شما در زمان جنگ شش روزه اعراب و اسراییل هنوز متولد نشده بودم، اما گواه تاریخ، چیزی نیست که من یا شما بتوانیم به راحتی از آن بگذریم و به فرموده قرآن، ما باید با مرور تاریخ برای حال و آینده خود عبرت بگیریم، نکته‌یی که امثال شجریان، تنها و تنها، مدل ماکیاولی آن را ملکه اعمال و رفتار خویش قرار می‌دهند .

همه می‌دانند «ام کلثوم» خواننده زن مصری کیست؟ او در جنگ اعراب و اسراییل برای کمک مالی به جبهه اعراب، «نام خویش» را در بلیط‌های بخت‌آزمایی قرار داد تا هوادارانش به هوای به همسری گرفتن ام‌کلثوم اقدام به خریدن بلیط‌های بخت‌آزمایی نمایند و بدین‌سان یک زن آوازه‌خوان «بینش هنری‌اش» در قیاس کسی مانند شجریان به مراتب بیشتر بود.

متاسفانه سخاوت نظام و رسانه ملی با این فرد، طی سه‌دهه گذشته موجب شده تا امر بر او مشتبه شود که شجریان یعنی همه موسیقی ایران زمین .

جامعه‌شناسی این آوازخوان به اصطلاح مردمی آن قدر پایین است که نمی‌داند، در بستر هجوم انواع موسیقی غربی از راک و جاز گرفته تا پاپ و رپ، ذائقه جوانان در حال فرار از موسیقی سنتی است و امثال شجریان برای دیده شدن و شنیده شدن و ماندگار ماندن صدا و هنرشان سخت نیازمند لطف و همکاری رسانه ملی هستند.

جناب شجریان، شما حقیقتا گمان کرده‌اید که مردم ایران ماه رمضان‌شان سر نمی‌شود، مگر با صدای ربنای شما؟

حقیقتا شرم نمی‌کنید از اینکه سال هاست صدا و سیمای جمهوری اسلامی با وجود این همه مداح خوش الحان در کشور، فقط و فقط با پخش ربنای شما، برایتان جایگاهی معنوی و محترم به هم زده است؟ و این بزرگ‌ترین بدهی «مادی» و معنوی شما به رسانه ملی ایرانیان است.

اینجانب از رییس غیور رسانه ملی عاجزانه درخواست دارم تا صدا و تصویر شجریان و خاندانش را برای همیشه از آنتن (همانگونه که خودش خواسته است) کنار بگذارد تا زمانی که این آوازخوان فرصت‌طلب به خویش آید و بداند که بیشترین شنوندگان صدایش در همان جمعیت 24‌میلیونی که به احمدی‌نژاد رای دادند هستند، نه کسانی که رنگ سادات را به دم سگ بسته و اکثرشان دیوانه موسیقی ساسی‌مانکنی‌اند، نه «نوا»ی شما.

جناب شجریان فراموش کرده اید که :

اگر «حسین فهمیده» پیکرش را فدای من و شما نمی‌کرد، اگر «همت» جانش را به من و شما هدیه نمی‌نمود، اگر «متوسلیان» لشکر محمد رسول الله را به راه نمی‌انداخت، اگر مردم دزفول زمانی که شما در کوه‌های شمال به شکار قوچ مشغول بودید و در تهران آروغ می‌زدید زیر جهنم موشک‌های اسکاد نمی‌ماندند و قطعه قطعه نمی‌شدند و اگر جهان‌آرا آن حماسه را خلق نمی‌کرد، اکنون نه شما با کراوات زیبایتان در کنسرت‌های داخل و خارج صدایتان رابه رخ همه می‌کشیدید، نه دخترتان مژگان شجریان می‌توانست برای کاست‌های شما و همایون عزیزتان طرح جلد کاست بکشد و معروف شود و نه آنتنی بود تا از رانت آن برای پسرتان بهره‌برداری کنید، شاید بگویید که صداوسیما، خود خواسته صدای فرزندنتان را پخش می‌کند که این عشوه‌ای کریه بیش نیست، چرا که از قدیم گفته‌اند سکوت علامت رضایت است.



آقای شجریان، روراستی را از ساسی‌مانکن بیاموزید.

باور کنید که شما، ام‌کلثوم که چه عرض کنم، ساسی‌مانکن هم نیستید.

:: اخلاق مداری و امانتداری::
استفاده از مطالب وبلاگ فقط با ذکر منبع مجاز میباشد

شجریان امریکایی

نامه یک جوان به شجریان: امکلثوم که نه؛ ساسیمانکن هم نیستید!

ارسال شده توسط مجتبی نیکنام در 6/4/1388:: 9:21 عصر
به گزارش «شفاف» نویسنده این مطلب با بیان اینکه مصاحبه محمدرضا شجریان با بی‌بی‌سی فارسی را که شنیدم طاقت از کف دادم نوشته است: زمانی او را «استاد» می خواندم، اگر کسی نامش را بدون پیشوند استاد در برابرم می‌برد محترمانه تذکرش می‌دادم که: شجریان نه! استاد شجریان.

سال 74 وقتی در نامه‌یی سرگشاده به دکتر لاریجانی، تقاضای حق و حقوق مادی پخش آثارش را نمود، صرف‌نظر از اینکه انتظارش برای دریافت «مزد حنجره‌اش» از صداوسیما تا چه میزان بجا یا نابجا بود، نوع ادبیات تبخترآمیز شجریان در آن نامه و سرگشاده بودنش، قلب بسیاری از کسانی که او را از فرهیختگان عالم موسیقی ایران زمین می‌شمردند جریحه‌دار شد. من نیز به عنوان یکی از ارادتمندان این آوازخوان ایرانی از حرکت ناپخته او مکدر شده، لکن همانند سازمان صداوسیما سعه صدر به خرج دادم و شجریان را صرفا از سرزمین دلم اخراج، ولی صدایش را در گوشم ابقاء کردم و از آن پس «استاد شجریان» در ذهن و زبان بنده به «شجریان» تنزل یافته و سهم شنیداری صدایش را با دیگر سنتی‌خوانان این کشور یکسان قرار دادم.

البته مبنای قضاوت، تنها آن نامه سرگشاده به لاریجانی نبود، بلکه پیش از آن نیز دیکته شجریان نزد همه کسانی که فراتر از حنجره‌اش سوابق او را داشتند، غلط‌های متعدد داشت، لیکن بزرگواری ملت هنردوست ایران، در همیشه تاریخ، حداکثر گذشت را داشته است، آنهم نسبت به هنرمندانی که علی‌رغم داشتن «دانش هنر»، از «بینش هنری» لازم برخوردار نبوده‌اند .

اینکه کسی با داشتن یک حنجره قوی و مسلط و چهره‌یی زیبا، برای مردم دل‌فریبی کند و یک کاراکتر مهربان و دارای روح لطیف را به خورد یک ملت بدهد، اما با قساوت تمام به عنوان یک شکارچی، منابع طبیعی این ملت را آماج تفنگ و کارد خود قرار دهد یک پارادوکس غیرقابل هضم است .

اینکه یک آوازخوان ماهر، خود را «مردمی» بخواند و در محفل دوستان افاضه فیوضات کند که: «من آروغ هم بزنم این مردم مرا تحسین می‌کنند» نشان از غرور و کبر است، نشان از حقیر شمردن شعور مردم این سرزمین است .

من دشمن کراوات و کراواتی‌ها نیستم، اما اینکه کسی با تاختن بر موسیقی پاپ و سخیف‌شمردن موسیقی غربی، خود را علمدار حفظ «سنت» نشان دهد و همچنان با آویختن زنار (کراوات) بر گردن، خود را دلبسته فرهنگ غربی به‌جا مانده از دوره طاغوت بداند نفاق با مردم است .

نمی‌خواهم وارد زندگی خصوصی شجریان شوم که جناب ایشان از اسلام آنچه را که خوشایندشان است، بر می‌تابد مانند تعدد زوجات و آن قضایای ...

اما چه قدر خوب است که انسان یا زنگی زنگ باشد یا رومی روم، خصوصا کسی که خود را در ردیف نخبگان یک ملت تصور نماید.

شجریان سی‌سال است که مشخص نیست با نظام جمهوری اسلامی قهر است یا آشتی؟ سی‌سال است که با دست پس می‌زند و با پا پیش.

برای پخش صدایش از آنتن مقدس رسانه نظام عشوه‌های شتری می‌آید اما با امتیازات متعدد آشکار و نهانی که در ادامه مطلب به آن اشاره خواهد شد کاملا آشتی است.

همان سال 74 با «نادیده گرفتن» گستاخی شجریان در نامه سرگشاده‌اش به لاریجانی مخالف بودم و به عنوان یک ایرانی که سهمی از آنتن ملی دارد، معتقد بودم باید همان‌گونه که خودش در نامه‌اش خواسته است، نادیده گرفته شود، اما این‌گونه نشد و نگاه بزرگوارانه دکتر لاریجانی به این موضوع، متاسفانه به تبختر و نخوت این آوازخوان باسابقه، دامن زد و همین شد که، محمدرضا شجریان روی آنتن بی‌بی‌سی با همان حنجره‌یی که برای این ملت «ربنا» خوانده است، در اقدامی خائنانه، سخنان رییس‌جمهور را در «خس و خاشاک» خواندن آشوبگران، به تمسخر و توهین گرفته و خود را تلویحا جزو آشوبگران و فتنه‌گران خیابانی قلمداد کرده و عنوان نمود که در نامه‌یی به ضرغامی درخواست کرده تا صدای «غیرمردمی‌اش» از آنتن صداوسیما پخش نشود. او با این موضع فتنه‌جویانه، به این دروغ دامن زد که منظور احمدی‌نژاد از خس و خاشاک همه 12‌میلیون نفری بوده‌اند که به موسوی رای داده‌اند، و این خیانتی نابخشودنی است. رییس‌جمهوری که در طی چهار سال دولت نهم، بعضا توهین‌های ارسالی مخالفانش را نیز در بخش نظرات وبلاگش در دیدگاه عموم قرار می‌داد .

حتی «اوبامای متغیر» نیز می‌داند که تخریبگران و آشوبگران خیابانی (نه همه ی تجمع‌‌کنندگان سبز) عده‌ای قلیل‌اند که بسیاری از رای‌دهندگان به موسوی نیز از آنها تبری می‌جویند و صدالبته منظور نظر احمدی‌نژاد همان چند صدنفری است که حسابشان با کرام‌الکاتبین است و خس و خاشاکی بیش نیستند.

شجریان در ادبیاتی گستاخانه به رسانه جاسوس بی‌بی‌سی گفت که: «با پخش ترانه‌هایم در این روزها تنم می‌لرزد، مردم در بهت و ماتم فرو رفته‌اند.»

او همچنین اضافه کرد که «من در سال 74 هم گفته‌ام که از پخش صدایم از هیچ‌کدام از آنتن‌های صداوسیما راضی نیستم».

این گفته شیطنت‌آمیز شجریان، سعی در القاء این نکته به آشوبگران سبز داشت که «من از سال 74 سبز بوده‌ام»، تا این چنین سابقه‌‌ی طلب «حنجره مزد» خویش را از رسانه ملی پاک کند.

اینکه شجریان نیز مانند معتمد آریا و دیگر «هنرنمامندان» این سرزمین با موج سبز بوی کباب شنیده‌اند و هر کدام از ظن خویش یار این موج فتنه شده‌اند، امری است علی‌حده، اما اگر کسانی مانند محسن مهملباف بدهی «استاد»شدن‌شان را به این نظام فراموش کرده و در آن‌سوی مرزها زنجیر پاره کرده‌اند را به لقای اینکه پرده از چهره برانداخته‌اند و آن‌روی ... خود را نشان می‌دهند و چیزی برای پنهان کردن نگذاشته‌اند ببخشیم، شما (شجریان) را چه کنیم که سی‌سال است از قبل نازی که جمهوری اسلامی از شما خریده، دکان دونبش گلویتان را تبدیل به یک فروشگاه زنجیره‌ای برای خاندان خود نموده و اکنون سر بزنگاه، نمک به حرامی را علنا به حد اعلی رسانده‌اید؟

خدا را گوه می‌گیرم که هیچ‌کدام از این سخنان را به قصد اسائه ادب نمی‌گویم بلکه حقیقتا واجد آنید.

شما نبودید که حاضر نشدید نامه تسلیت هنرمندان به مناسبت فوت مرحوم حاج سید احمد را امضاء کنید؟ و تنها دلیل اینکار را «وارد نشدن به سیاست» عنوان کردید؟ اکنون چه شده که به ناگاه سیاسی شده‌اید؟ به خیابان می‌روید و در غائله سبز، انگشت پیروزی تکان می‌دهید؟ حقیقتا گفتن تسلیت برای داغدار شدن ملت در غم فقدان یادگار حضرت امام ورود به سیاست بود، اما تعبیری که از «خس و خاشاک خواندن تخریب‌گران خیابانی» توسط رییس‌جمهور نمودید و خود را همپالگی آنان قلمداد فرمودید، ورود نابخردانه به سیاست نیست؟

راستی شما که اکنون برای خس و خاشاک خواندن چند صد نفر خرابکار خیابانی، تمام ملت را مبهوت و ماتم‌زده می‌دانید و داغدار این بهت ملت!! هستید، در ماتم از دست‌دادن فرزند امام که ملت شوکه و مصیبت‌زده بودند چگونه توانستید دل ملت را از یک تسلیت خشک و خالی محروم کنید؟ هر چند که تسلیت کسی چون شما برای ملت ، فی‌نفسه ارزش خاصی ندارد، لیکن منظور از این یادآوری، صرفا آشکار کردن نفاق شماست .

جناب شجریان، اگر شما را طبق فرموده رهبرمعظم انقلاب در 14‌خرداد امسال در دسته خائنان فتنه سبز قرار ندهیم ناچاریم شما را در رسته «بسیار غافلان» جای دهیم که در آن صورت، با این همه بینه و برهانی که اظهر من الشمس است تا بفهمید که این توطئه از کجا آب می‌خورد، ناچاریم برای شما پایین‌ترین ضریب هوشی ممکن را قائل شویم.

راستی آیا در نامه‌تان به ضرغامی نوشتید که صدای شازده پسرتان را نیز از آنتن ملی پخش نکنند؟

به راستی این نمک به حرامی نیست که طی دو سال اخیر صدای مخملی همایون‌تان از همین آنتن به مردم شناسانده شد و خدا می‌داند چه میزان زمان و هزینه لازم داشتید تا پیوستن پسرتان به دکان‌تان را به هفتاد میلیون مخاطب اطلاع‌رسانی کنید؟ همایون شما از سال 72 با کاست «یاد ایام» کنار شما تنبک به دست، ظاهر شد و تنها کسانی مانند من که ارتباط تنگاتنگی با صدای شما داشتند این را می‌دانستند، اما صدای نازنین فرزندتان طی دوسال گذشته به واسطه آنتن صداوسیما همه‌گیر شد نه لوح‌های فشرده شرکت دل آواز .

به راستی چرا برای اسپانسر رایگان فرزندتان اعتراضی نداشتید و زبان در کام داشتید؟ چرا؟ چون برایتان عایدی داشت؟ واقعا این رانت بزرگی نیست که هزاران فرزند این ملت با داشتن صدایی خوش و علم خواندن، از چنین مزیتی برخوردار نیستند؟ شاگردان کارگاه آوازتان خیلی خوب این نکته را درک می‌کنند.

ولی بدهکاری شما به رسانه ملی و نظام تنها این نیست.

در بی‌بی‌سی ضجه زدید که مردم بهت زده و ماتم زده هستند و به فرزند راستین ملت (احمدی‌نژاد) تاختید و خود را دلسوز ملت جا زدید، این نشان می‌دهد که شما ذهن و دل پاک و معصوم میلیون‌ها جوان متولد دهه 60 را هدف قرار داده‌اید چرا که با این گفته خویش ثابت کردید از حافظه تاریخی جوان‌هایی که سابقه شما را درزمان جنگ تحمیلی نمی‌دانند هراسی ندارید .

من به همه جوانان 18 تا بیست و پنج سال کشور عزیزمان یادآوری می‌کنم و شهادت می‌دهم که :

هیچ‌کس، در زمانی که دشمن کثیف بعثی شمشیر خود را برای جان و مال و ناموس این ملت از روبسته بود و جوانان رشید این کشور، روی خاک گرم جنوب در خون خویش غوطه‌ور بودند، ندید و نشنید که محمدرضا شجریان به درون جبهه‌ها رفته و دل شیرمردان این مرز و بوم را با صدای خویش گرم کند.

دوستان و یاران هم‌وطن: من نیز چون شما در زمان جنگ شش روزه اعراب و اسراییل هنوز متولد نشده بودم، اما گواه تاریخ، چیزی نیست که من یا شما بتوانیم به راحتی از آن بگذریم و به فرموده قرآن، ما باید با مرور تاریخ برای حال و آینده خود عبرت بگیریم، نکته‌یی که امثال شجریان، تنها و تنها، مدل ماکیاولی آن را ملکه اعمال و رفتار خویش قرار می‌دهند .

همه می‌دانند «ام کلثوم» خواننده زن مصری کیست؟ او در جنگ اعراب و اسراییل برای کمک مالی به جبهه اعراب، «نام خویش» را در بلیط‌های بخت‌آزمایی قرار داد تا هوادارانش به هوای به همسری گرفتن ام‌کلثوم اقدام به خریدن بلیط‌های بخت‌آزمایی نمایند و بدین‌سان یک زن آوازه‌خوان «بینش هنری‌اش» در قیاس کسی مانند شجریان به مراتب بیشتر بود.

متاسفانه سخاوت نظام و رسانه ملی با این فرد، طی سه‌دهه گذشته موجب شده تا امر بر او مشتبه شود که شجریان یعنی همه موسیقی ایران زمین .

جامعه‌شناسی این آوازخوان به اصطلاح مردمی آن قدر پایین است که نمی‌داند، در بستر هجوم انواع موسیقی غربی از راک و جاز گرفته تا پاپ و رپ، ذائقه جوانان در حال فرار از موسیقی سنتی است و امثال شجریان برای دیده شدن و شنیده شدن و ماندگار ماندن صدا و هنرشان سخت نیازمند لطف و همکاری رسانه ملی هستند.

جناب شجریان، شما حقیقتا گمان کرده‌اید که مردم ایران ماه رمضان‌شان سر نمی‌شود، مگر با صدای ربنای شما؟

حقیقتا شرم نمی‌کنید از اینکه سال هاست صدا و سیمای جمهوری اسلامی با وجود این همه مداح خوش الحان در کشور، فقط و فقط با پخش ربنای شما، برایتان جایگاهی معنوی و محترم به هم زده است؟ و این بزرگ‌ترین بدهی «مادی» و معنوی شما به رسانه ملی ایرانیان است.

اینجانب از رییس غیور رسانه ملی عاجزانه درخواست دارم تا صدا و تصویر شجریان و خاندانش را برای همیشه از آنتن (همانگونه که خودش خواسته است) کنار بگذارد تا زمانی که این آوازخوان فرصت‌طلب به خویش آید و بداند که بیشترین شنوندگان صدایش در همان جمعیت 24‌میلیونی که به احمدی‌نژاد رای دادند هستند، نه کسانی که رنگ سادات را به دم سگ بسته و اکثرشان دیوانه موسیقی ساسی‌مانکنی‌اند، نه «نوا»ی شما.

جناب شجریان فراموش کرده اید که :

اگر «حسین فهمیده» پیکرش را فدای من و شما نمی‌کرد، اگر «همت» جانش را به من و شما هدیه نمی‌نمود، اگر «متوسلیان» لشکر محمد رسول الله را به راه نمی‌انداخت، اگر مردم دزفول زمانی که شما در کوه‌های شمال به شکار قوچ مشغول بودید و در تهران آروغ می‌زدید زیر جهنم موشک‌های اسکاد نمی‌ماندند و قطعه قطعه نمی‌شدند و اگر جهان‌آرا آن حماسه را خلق نمی‌کرد، اکنون نه شما با کراوات زیبایتان در کنسرت‌های داخل و خارج صدایتان رابه رخ همه می‌کشیدید، نه دخترتان مژگان شجریان می‌توانست برای کاست‌های شما و همایون عزیزتان طرح جلد کاست بکشد و معروف شود و نه آنتنی بود تا از رانت آن برای پسرتان بهره‌برداری کنید، شاید بگویید که صداوسیما، خود خواسته صدای فرزندنتان را پخش می‌کند که این عشوه‌ای کریه بیش نیست، چرا که از قدیم گفته‌اند سکوت علامت رضایت است.



آقای شجریان، روراستی را از ساسی‌مانکن بیاموزید.

باور کنید که شما، ام‌کلثوم که چه عرض کنم، ساسی‌مانکن هم نیستید.

:: اخلاق مداری و امانتداری::
استفاده از مطالب وبلاگ فقط با ذکر منبع مجاز میباشد

شجریان منزوی

نامه یک جوان به شجریان: امکلثوم که نه؛ ساسیمانکن هم نیستید!

ارسال شده توسط مجتبی نیکنام در 6/4/1388:: 9:21 عصر
به گزارش «شفاف» نویسنده این مطلب با بیان اینکه مصاحبه محمدرضا شجریان با بی‌بی‌سی فارسی را که شنیدم طاقت از کف دادم نوشته است: زمانی او را «استاد» می خواندم، اگر کسی نامش را بدون پیشوند استاد در برابرم می‌برد محترمانه تذکرش می‌دادم که: شجریان نه! استاد شجریان.

سال 74 وقتی در نامه‌یی سرگشاده به دکتر لاریجانی، تقاضای حق و حقوق مادی پخش آثارش را نمود، صرف‌نظر از اینکه انتظارش برای دریافت «مزد حنجره‌اش» از صداوسیما تا چه میزان بجا یا نابجا بود، نوع ادبیات تبخترآمیز شجریان در آن نامه و سرگشاده بودنش، قلب بسیاری از کسانی که او را از فرهیختگان عالم موسیقی ایران زمین می‌شمردند جریحه‌دار شد. من نیز به عنوان یکی از ارادتمندان این آوازخوان ایرانی از حرکت ناپخته او مکدر شده، لکن همانند سازمان صداوسیما سعه صدر به خرج دادم و شجریان را صرفا از سرزمین دلم اخراج، ولی صدایش را در گوشم ابقاء کردم و از آن پس «استاد شجریان» در ذهن و زبان بنده به «شجریان» تنزل یافته و سهم شنیداری صدایش را با دیگر سنتی‌خوانان این کشور یکسان قرار دادم.

البته مبنای قضاوت، تنها آن نامه سرگشاده به لاریجانی نبود، بلکه پیش از آن نیز دیکته شجریان نزد همه کسانی که فراتر از حنجره‌اش سوابق او را داشتند، غلط‌های متعدد داشت، لیکن بزرگواری ملت هنردوست ایران، در همیشه تاریخ، حداکثر گذشت را داشته است، آنهم نسبت به هنرمندانی که علی‌رغم داشتن «دانش هنر»، از «بینش هنری» لازم برخوردار نبوده‌اند .

اینکه کسی با داشتن یک حنجره قوی و مسلط و چهره‌یی زیبا، برای مردم دل‌فریبی کند و یک کاراکتر مهربان و دارای روح لطیف را به خورد یک ملت بدهد، اما با قساوت تمام به عنوان یک شکارچی، منابع طبیعی این ملت را آماج تفنگ و کارد خود قرار دهد یک پارادوکس غیرقابل هضم است .

اینکه یک آوازخوان ماهر، خود را «مردمی» بخواند و در محفل دوستان افاضه فیوضات کند که: «من آروغ هم بزنم این مردم مرا تحسین می‌کنند» نشان از غرور و کبر است، نشان از حقیر شمردن شعور مردم این سرزمین است .

من دشمن کراوات و کراواتی‌ها نیستم، اما اینکه کسی با تاختن بر موسیقی پاپ و سخیف‌شمردن موسیقی غربی، خود را علمدار حفظ «سنت» نشان دهد و همچنان با آویختن زنار (کراوات) بر گردن، خود را دلبسته فرهنگ غربی به‌جا مانده از دوره طاغوت بداند نفاق با مردم است .

نمی‌خواهم وارد زندگی خصوصی شجریان شوم که جناب ایشان از اسلام آنچه را که خوشایندشان است، بر می‌تابد مانند تعدد زوجات و آن قضایای ...

اما چه قدر خوب است که انسان یا زنگی زنگ باشد یا رومی روم، خصوصا کسی که خود را در ردیف نخبگان یک ملت تصور نماید.

شجریان سی‌سال است که مشخص نیست با نظام جمهوری اسلامی قهر است یا آشتی؟ سی‌سال است که با دست پس می‌زند و با پا پیش.

برای پخش صدایش از آنتن مقدس رسانه نظام عشوه‌های شتری می‌آید اما با امتیازات متعدد آشکار و نهانی که در ادامه مطلب به آن اشاره خواهد شد کاملا آشتی است.

همان سال 74 با «نادیده گرفتن» گستاخی شجریان در نامه سرگشاده‌اش به لاریجانی مخالف بودم و به عنوان یک ایرانی که سهمی از آنتن ملی دارد، معتقد بودم باید همان‌گونه که خودش در نامه‌اش خواسته است، نادیده گرفته شود، اما این‌گونه نشد و نگاه بزرگوارانه دکتر لاریجانی به این موضوع، متاسفانه به تبختر و نخوت این آوازخوان باسابقه، دامن زد و همین شد که، محمدرضا شجریان روی آنتن بی‌بی‌سی با همان حنجره‌یی که برای این ملت «ربنا» خوانده است، در اقدامی خائنانه، سخنان رییس‌جمهور را در «خس و خاشاک» خواندن آشوبگران، به تمسخر و توهین گرفته و خود را تلویحا جزو آشوبگران و فتنه‌گران خیابانی قلمداد کرده و عنوان نمود که در نامه‌یی به ضرغامی درخواست کرده تا صدای «غیرمردمی‌اش» از آنتن صداوسیما پخش نشود. او با این موضع فتنه‌جویانه، به این دروغ دامن زد که منظور احمدی‌نژاد از خس و خاشاک همه 12‌میلیون نفری بوده‌اند که به موسوی رای داده‌اند، و این خیانتی نابخشودنی است. رییس‌جمهوری که در طی چهار سال دولت نهم، بعضا توهین‌های ارسالی مخالفانش را نیز در بخش نظرات وبلاگش در دیدگاه عموم قرار می‌داد .

حتی «اوبامای متغیر» نیز می‌داند که تخریبگران و آشوبگران خیابانی (نه همه ی تجمع‌‌کنندگان سبز) عده‌ای قلیل‌اند که بسیاری از رای‌دهندگان به موسوی نیز از آنها تبری می‌جویند و صدالبته منظور نظر احمدی‌نژاد همان چند صدنفری است که حسابشان با کرام‌الکاتبین است و خس و خاشاکی بیش نیستند.

شجریان در ادبیاتی گستاخانه به رسانه جاسوس بی‌بی‌سی گفت که: «با پخش ترانه‌هایم در این روزها تنم می‌لرزد، مردم در بهت و ماتم فرو رفته‌اند.»

او همچنین اضافه کرد که «من در سال 74 هم گفته‌ام که از پخش صدایم از هیچ‌کدام از آنتن‌های صداوسیما راضی نیستم».

این گفته شیطنت‌آمیز شجریان، سعی در القاء این نکته به آشوبگران سبز داشت که «من از سال 74 سبز بوده‌ام»، تا این چنین سابقه‌‌ی طلب «حنجره مزد» خویش را از رسانه ملی پاک کند.

اینکه شجریان نیز مانند معتمد آریا و دیگر «هنرنمامندان» این سرزمین با موج سبز بوی کباب شنیده‌اند و هر کدام از ظن خویش یار این موج فتنه شده‌اند، امری است علی‌حده، اما اگر کسانی مانند محسن مهملباف بدهی «استاد»شدن‌شان را به این نظام فراموش کرده و در آن‌سوی مرزها زنجیر پاره کرده‌اند را به لقای اینکه پرده از چهره برانداخته‌اند و آن‌روی ... خود را نشان می‌دهند و چیزی برای پنهان کردن نگذاشته‌اند ببخشیم، شما (شجریان) را چه کنیم که سی‌سال است از قبل نازی که جمهوری اسلامی از شما خریده، دکان دونبش گلویتان را تبدیل به یک فروشگاه زنجیره‌ای برای خاندان خود نموده و اکنون سر بزنگاه، نمک به حرامی را علنا به حد اعلی رسانده‌اید؟

خدا را گوه می‌گیرم که هیچ‌کدام از این سخنان را به قصد اسائه ادب نمی‌گویم بلکه حقیقتا واجد آنید.

شما نبودید که حاضر نشدید نامه تسلیت هنرمندان به مناسبت فوت مرحوم حاج سید احمد را امضاء کنید؟ و تنها دلیل اینکار را «وارد نشدن به سیاست» عنوان کردید؟ اکنون چه شده که به ناگاه سیاسی شده‌اید؟ به خیابان می‌روید و در غائله سبز، انگشت پیروزی تکان می‌دهید؟ حقیقتا گفتن تسلیت برای داغدار شدن ملت در غم فقدان یادگار حضرت امام ورود به سیاست بود، اما تعبیری که از «خس و خاشاک خواندن تخریب‌گران خیابانی» توسط رییس‌جمهور نمودید و خود را همپالگی آنان قلمداد فرمودید، ورود نابخردانه به سیاست نیست؟

راستی شما که اکنون برای خس و خاشاک خواندن چند صد نفر خرابکار خیابانی، تمام ملت را مبهوت و ماتم‌زده می‌دانید و داغدار این بهت ملت!! هستید، در ماتم از دست‌دادن فرزند امام که ملت شوکه و مصیبت‌زده بودند چگونه توانستید دل ملت را از یک تسلیت خشک و خالی محروم کنید؟ هر چند که تسلیت کسی چون شما برای ملت ، فی‌نفسه ارزش خاصی ندارد، لیکن منظور از این یادآوری، صرفا آشکار کردن نفاق شماست .

جناب شجریان، اگر شما را طبق فرموده رهبرمعظم انقلاب در 14‌خرداد امسال در دسته خائنان فتنه سبز قرار ندهیم ناچاریم شما را در رسته «بسیار غافلان» جای دهیم که در آن صورت، با این همه بینه و برهانی که اظهر من الشمس است تا بفهمید که این توطئه از کجا آب می‌خورد، ناچاریم برای شما پایین‌ترین ضریب هوشی ممکن را قائل شویم.

راستی آیا در نامه‌تان به ضرغامی نوشتید که صدای شازده پسرتان را نیز از آنتن ملی پخش نکنند؟

به راستی این نمک به حرامی نیست که طی دو سال اخیر صدای مخملی همایون‌تان از همین آنتن به مردم شناسانده شد و خدا می‌داند چه میزان زمان و هزینه لازم داشتید تا پیوستن پسرتان به دکان‌تان را به هفتاد میلیون مخاطب اطلاع‌رسانی کنید؟ همایون شما از سال 72 با کاست «یاد ایام» کنار شما تنبک به دست، ظاهر شد و تنها کسانی مانند من که ارتباط تنگاتنگی با صدای شما داشتند این را می‌دانستند، اما صدای نازنین فرزندتان طی دوسال گذشته به واسطه آنتن صداوسیما همه‌گیر شد نه لوح‌های فشرده شرکت دل آواز .

به راستی چرا برای اسپانسر رایگان فرزندتان اعتراضی نداشتید و زبان در کام داشتید؟ چرا؟ چون برایتان عایدی داشت؟ واقعا این رانت بزرگی نیست که هزاران فرزند این ملت با داشتن صدایی خوش و علم خواندن، از چنین مزیتی برخوردار نیستند؟ شاگردان کارگاه آوازتان خیلی خوب این نکته را درک می‌کنند.

ولی بدهکاری شما به رسانه ملی و نظام تنها این نیست.

در بی‌بی‌سی ضجه زدید که مردم بهت زده و ماتم زده هستند و به فرزند راستین ملت (احمدی‌نژاد) تاختید و خود را دلسوز ملت جا زدید، این نشان می‌دهد که شما ذهن و دل پاک و معصوم میلیون‌ها جوان متولد دهه 60 را هدف قرار داده‌اید چرا که با این گفته خویش ثابت کردید از حافظه تاریخی جوان‌هایی که سابقه شما را درزمان جنگ تحمیلی نمی‌دانند هراسی ندارید .

من به همه جوانان 18 تا بیست و پنج سال کشور عزیزمان یادآوری می‌کنم و شهادت می‌دهم که :

هیچ‌کس، در زمانی که دشمن کثیف بعثی شمشیر خود را برای جان و مال و ناموس این ملت از روبسته بود و جوانان رشید این کشور، روی خاک گرم جنوب در خون خویش غوطه‌ور بودند، ندید و نشنید که محمدرضا شجریان به درون جبهه‌ها رفته و دل شیرمردان این مرز و بوم را با صدای خویش گرم کند.

دوستان و یاران هم‌وطن: من نیز چون شما در زمان جنگ شش روزه اعراب و اسراییل هنوز متولد نشده بودم، اما گواه تاریخ، چیزی نیست که من یا شما بتوانیم به راحتی از آن بگذریم و به فرموده قرآن، ما باید با مرور تاریخ برای حال و آینده خود عبرت بگیریم، نکته‌یی که امثال شجریان، تنها و تنها، مدل ماکیاولی آن را ملکه اعمال و رفتار خویش قرار می‌دهند .

همه می‌دانند «ام کلثوم» خواننده زن مصری کیست؟ او در جنگ اعراب و اسراییل برای کمک مالی به جبهه اعراب، «نام خویش» را در بلیط‌های بخت‌آزمایی قرار داد تا هوادارانش به هوای به همسری گرفتن ام‌کلثوم اقدام به خریدن بلیط‌های بخت‌آزمایی نمایند و بدین‌سان یک زن آوازه‌خوان «بینش هنری‌اش» در قیاس کسی مانند شجریان به مراتب بیشتر بود.

متاسفانه سخاوت نظام و رسانه ملی با این فرد، طی سه‌دهه گذشته موجب شده تا امر بر او مشتبه شود که شجریان یعنی همه موسیقی ایران زمین .

جامعه‌شناسی این آوازخوان به اصطلاح مردمی آن قدر پایین است که نمی‌داند، در بستر هجوم انواع موسیقی غربی از راک و جاز گرفته تا پاپ و رپ، ذائقه جوانان در حال فرار از موسیقی سنتی است و امثال شجریان برای دیده شدن و شنیده شدن و ماندگار ماندن صدا و هنرشان سخت نیازمند لطف و همکاری رسانه ملی هستند.

جناب شجریان، شما حقیقتا گمان کرده‌اید که مردم ایران ماه رمضان‌شان سر نمی‌شود، مگر با صدای ربنای شما؟

حقیقتا شرم نمی‌کنید از اینکه سال هاست صدا و سیمای جمهوری اسلامی با وجود این همه مداح خوش الحان در کشور، فقط و فقط با پخش ربنای شما، برایتان جایگاهی معنوی و محترم به هم زده است؟ و این بزرگ‌ترین بدهی «مادی» و معنوی شما به رسانه ملی ایرانیان است.

اینجانب از رییس غیور رسانه ملی عاجزانه درخواست دارم تا صدا و تصویر شجریان و خاندانش را برای همیشه از آنتن (همانگونه که خودش خواسته است) کنار بگذارد تا زمانی که این آوازخوان فرصت‌طلب به خویش آید و بداند که بیشترین شنوندگان صدایش در همان جمعیت 24‌میلیونی که به احمدی‌نژاد رای دادند هستند، نه کسانی که رنگ سادات را به دم سگ بسته و اکثرشان دیوانه موسیقی ساسی‌مانکنی‌اند، نه «نوا»ی شما.

جناب شجریان فراموش کرده اید که :

اگر «حسین فهمیده» پیکرش را فدای من و شما نمی‌کرد، اگر «همت» جانش را به من و شما هدیه نمی‌نمود، اگر «متوسلیان» لشکر محمد رسول الله را به راه نمی‌انداخت، اگر مردم دزفول زمانی که شما در کوه‌های شمال به شکار قوچ مشغول بودید و در تهران آروغ می‌زدید زیر جهنم موشک‌های اسکاد نمی‌ماندند و قطعه قطعه نمی‌شدند و اگر جهان‌آرا آن حماسه را خلق نمی‌کرد، اکنون نه شما با کراوات زیبایتان در کنسرت‌های داخل و خارج صدایتان رابه رخ همه می‌کشیدید، نه دخترتان مژگان شجریان می‌توانست برای کاست‌های شما و همایون عزیزتان طرح جلد کاست بکشد و معروف شود و نه آنتنی بود تا از رانت آن برای پسرتان بهره‌برداری کنید، شاید بگویید که صداوسیما، خود خواسته صدای فرزندنتان را پخش می‌کند که این عشوه‌ای کریه بیش نیست، چرا که از قدیم گفته‌اند سکوت علامت رضایت است.



آقای شجریان، روراستی را از ساسی‌مانکن بیاموزید.

باور کنید که شما، ام‌کلثوم که چه عرض کنم، ساسی‌مانکن هم نیستید.

:: اخلاق مداری و امانتداری::
استفاده از مطالب وبلاگ فقط با ذکر منبع مجاز میباشد

شجریان مرد

نامه یک جوان به شجریان: امکلثوم که نه؛ ساسیمانکن هم نیستید!

ارسال شده توسط مجتبی نیکنام در 6/4/1388:: 9:21 عصر
به گزارش «شفاف» نویسنده این مطلب با بیان اینکه مصاحبه محمدرضا شجریان با بی‌بی‌سی فارسی را که شنیدم طاقت از کف دادم نوشته است: زمانی او را «استاد» می خواندم، اگر کسی نامش را بدون پیشوند استاد در برابرم می‌برد محترمانه تذکرش می‌دادم که: شجریان نه! استاد شجریان.

سال 74 وقتی در نامه‌یی سرگشاده به دکتر لاریجانی، تقاضای حق و حقوق مادی پخش آثارش را نمود، صرف‌نظر از اینکه انتظارش برای دریافت «مزد حنجره‌اش» از صداوسیما تا چه میزان بجا یا نابجا بود، نوع ادبیات تبخترآمیز شجریان در آن نامه و سرگشاده بودنش، قلب بسیاری از کسانی که او را از فرهیختگان عالم موسیقی ایران زمین می‌شمردند جریحه‌دار شد. من نیز به عنوان یکی از ارادتمندان این آوازخوان ایرانی از حرکت ناپخته او مکدر شده، لکن همانند سازمان صداوسیما سعه صدر به خرج دادم و شجریان را صرفا از سرزمین دلم اخراج، ولی صدایش را در گوشم ابقاء کردم و از آن پس «استاد شجریان» در ذهن و زبان بنده به «شجریان» تنزل یافته و سهم شنیداری صدایش را با دیگر سنتی‌خوانان این کشور یکسان قرار دادم.

البته مبنای قضاوت، تنها آن نامه سرگشاده به لاریجانی نبود، بلکه پیش از آن نیز دیکته شجریان نزد همه کسانی که فراتر از حنجره‌اش سوابق او را داشتند، غلط‌های متعدد داشت، لیکن بزرگواری ملت هنردوست ایران، در همیشه تاریخ، حداکثر گذشت را داشته است، آنهم نسبت به هنرمندانی که علی‌رغم داشتن «دانش هنر»، از «بینش هنری» لازم برخوردار نبوده‌اند .

اینکه کسی با داشتن یک حنجره قوی و مسلط و چهره‌یی زیبا، برای مردم دل‌فریبی کند و یک کاراکتر مهربان و دارای روح لطیف را به خورد یک ملت بدهد، اما با قساوت تمام به عنوان یک شکارچی، منابع طبیعی این ملت را آماج تفنگ و کارد خود قرار دهد یک پارادوکس غیرقابل هضم است .

اینکه یک آوازخوان ماهر، خود را «مردمی» بخواند و در محفل دوستان افاضه فیوضات کند که: «من آروغ هم بزنم این مردم مرا تحسین می‌کنند» نشان از غرور و کبر است، نشان از حقیر شمردن شعور مردم این سرزمین است .

من دشمن کراوات و کراواتی‌ها نیستم، اما اینکه کسی با تاختن بر موسیقی پاپ و سخیف‌شمردن موسیقی غربی، خود را علمدار حفظ «سنت» نشان دهد و همچنان با آویختن زنار (کراوات) بر گردن، خود را دلبسته فرهنگ غربی به‌جا مانده از دوره طاغوت بداند نفاق با مردم است .

نمی‌خواهم وارد زندگی خصوصی شجریان شوم که جناب ایشان از اسلام آنچه را که خوشایندشان است، بر می‌تابد مانند تعدد زوجات و آن قضایای ...

اما چه قدر خوب است که انسان یا زنگی زنگ باشد یا رومی روم، خصوصا کسی که خود را در ردیف نخبگان یک ملت تصور نماید.

شجریان سی‌سال است که مشخص نیست با نظام جمهوری اسلامی قهر است یا آشتی؟ سی‌سال است که با دست پس می‌زند و با پا پیش.

برای پخش صدایش از آنتن مقدس رسانه نظام عشوه‌های شتری می‌آید اما با امتیازات متعدد آشکار و نهانی که در ادامه مطلب به آن اشاره خواهد شد کاملا آشتی است.

همان سال 74 با «نادیده گرفتن» گستاخی شجریان در نامه سرگشاده‌اش به لاریجانی مخالف بودم و به عنوان یک ایرانی که سهمی از آنتن ملی دارد، معتقد بودم باید همان‌گونه که خودش در نامه‌اش خواسته است، نادیده گرفته شود، اما این‌گونه نشد و نگاه بزرگوارانه دکتر لاریجانی به این موضوع، متاسفانه به تبختر و نخوت این آوازخوان باسابقه، دامن زد و همین شد که، محمدرضا شجریان روی آنتن بی‌بی‌سی با همان حنجره‌یی که برای این ملت «ربنا» خوانده است، در اقدامی خائنانه، سخنان رییس‌جمهور را در «خس و خاشاک» خواندن آشوبگران، به تمسخر و توهین گرفته و خود را تلویحا جزو آشوبگران و فتنه‌گران خیابانی قلمداد کرده و عنوان نمود که در نامه‌یی به ضرغامی درخواست کرده تا صدای «غیرمردمی‌اش» از آنتن صداوسیما پخش نشود. او با این موضع فتنه‌جویانه، به این دروغ دامن زد که منظور احمدی‌نژاد از خس و خاشاک همه 12‌میلیون نفری بوده‌اند که به موسوی رای داده‌اند، و این خیانتی نابخشودنی است. رییس‌جمهوری که در طی چهار سال دولت نهم، بعضا توهین‌های ارسالی مخالفانش را نیز در بخش نظرات وبلاگش در دیدگاه عموم قرار می‌داد .

حتی «اوبامای متغیر» نیز می‌داند که تخریبگران و آشوبگران خیابانی (نه همه ی تجمع‌‌کنندگان سبز) عده‌ای قلیل‌اند که بسیاری از رای‌دهندگان به موسوی نیز از آنها تبری می‌جویند و صدالبته منظور نظر احمدی‌نژاد همان چند صدنفری است که حسابشان با کرام‌الکاتبین است و خس و خاشاکی بیش نیستند.

شجریان در ادبیاتی گستاخانه به رسانه جاسوس بی‌بی‌سی گفت که: «با پخش ترانه‌هایم در این روزها تنم می‌لرزد، مردم در بهت و ماتم فرو رفته‌اند.»

او همچنین اضافه کرد که «من در سال 74 هم گفته‌ام که از پخش صدایم از هیچ‌کدام از آنتن‌های صداوسیما راضی نیستم».

این گفته شیطنت‌آمیز شجریان، سعی در القاء این نکته به آشوبگران سبز داشت که «من از سال 74 سبز بوده‌ام»، تا این چنین سابقه‌‌ی طلب «حنجره مزد» خویش را از رسانه ملی پاک کند.

اینکه شجریان نیز مانند معتمد آریا و دیگر «هنرنمامندان» این سرزمین با موج سبز بوی کباب شنیده‌اند و هر کدام از ظن خویش یار این موج فتنه شده‌اند، امری است علی‌حده، اما اگر کسانی مانند محسن مهملباف بدهی «استاد»شدن‌شان را به این نظام فراموش کرده و در آن‌سوی مرزها زنجیر پاره کرده‌اند را به لقای اینکه پرده از چهره برانداخته‌اند و آن‌روی ... خود را نشان می‌دهند و چیزی برای پنهان کردن نگذاشته‌اند ببخشیم، شما (شجریان) را چه کنیم که سی‌سال است از قبل نازی که جمهوری اسلامی از شما خریده، دکان دونبش گلویتان را تبدیل به یک فروشگاه زنجیره‌ای برای خاندان خود نموده و اکنون سر بزنگاه، نمک به حرامی را علنا به حد اعلی رسانده‌اید؟

خدا را گوه می‌گیرم که هیچ‌کدام از این سخنان را به قصد اسائه ادب نمی‌گویم بلکه حقیقتا واجد آنید.

شما نبودید که حاضر نشدید نامه تسلیت هنرمندان به مناسبت فوت مرحوم حاج سید احمد را امضاء کنید؟ و تنها دلیل اینکار را «وارد نشدن به سیاست» عنوان کردید؟ اکنون چه شده که به ناگاه سیاسی شده‌اید؟ به خیابان می‌روید و در غائله سبز، انگشت پیروزی تکان می‌دهید؟ حقیقتا گفتن تسلیت برای داغدار شدن ملت در غم فقدان یادگار حضرت امام ورود به سیاست بود، اما تعبیری که از «خس و خاشاک خواندن تخریب‌گران خیابانی» توسط رییس‌جمهور نمودید و خود را همپالگی آنان قلمداد فرمودید، ورود نابخردانه به سیاست نیست؟

راستی شما که اکنون برای خس و خاشاک خواندن چند صد نفر خرابکار خیابانی، تمام ملت را مبهوت و ماتم‌زده می‌دانید و داغدار این بهت ملت!! هستید، در ماتم از دست‌دادن فرزند امام که ملت شوکه و مصیبت‌زده بودند چگونه توانستید دل ملت را از یک تسلیت خشک و خالی محروم کنید؟ هر چند که تسلیت کسی چون شما برای ملت ، فی‌نفسه ارزش خاصی ندارد، لیکن منظور از این یادآوری، صرفا آشکار کردن نفاق شماست .

جناب شجریان، اگر شما را طبق فرموده رهبرمعظم انقلاب در 14‌خرداد امسال در دسته خائنان فتنه سبز قرار ندهیم ناچاریم شما را در رسته «بسیار غافلان» جای دهیم که در آن صورت، با این همه بینه و برهانی که اظهر من الشمس است تا بفهمید که این توطئه از کجا آب می‌خورد، ناچاریم برای شما پایین‌ترین ضریب هوشی ممکن را قائل شویم.

راستی آیا در نامه‌تان به ضرغامی نوشتید که صدای شازده پسرتان را نیز از آنتن ملی پخش نکنند؟

به راستی این نمک به حرامی نیست که طی دو سال اخیر صدای مخملی همایون‌تان از همین آنتن به مردم شناسانده شد و خدا می‌داند چه میزان زمان و هزینه لازم داشتید تا پیوستن پسرتان به دکان‌تان را به هفتاد میلیون مخاطب اطلاع‌رسانی کنید؟ همایون شما از سال 72 با کاست «یاد ایام» کنار شما تنبک به دست، ظاهر شد و تنها کسانی مانند من که ارتباط تنگاتنگی با صدای شما داشتند این را می‌دانستند، اما صدای نازنین فرزندتان طی دوسال گذشته به واسطه آنتن صداوسیما همه‌گیر شد نه لوح‌های فشرده شرکت دل آواز .

به راستی چرا برای اسپانسر رایگان فرزندتان اعتراضی نداشتید و زبان در کام داشتید؟ چرا؟ چون برایتان عایدی داشت؟ واقعا این رانت بزرگی نیست که هزاران فرزند این ملت با داشتن صدایی خوش و علم خواندن، از چنین مزیتی برخوردار نیستند؟ شاگردان کارگاه آوازتان خیلی خوب این نکته را درک می‌کنند.

ولی بدهکاری شما به رسانه ملی و نظام تنها این نیست.

در بی‌بی‌سی ضجه زدید که مردم بهت زده و ماتم زده هستند و به فرزند راستین ملت (احمدی‌نژاد) تاختید و خود را دلسوز ملت جا زدید، این نشان می‌دهد که شما ذهن و دل پاک و معصوم میلیون‌ها جوان متولد دهه 60 را هدف قرار داده‌اید چرا که با این گفته خویش ثابت کردید از حافظه تاریخی جوان‌هایی که سابقه شما را درزمان جنگ تحمیلی نمی‌دانند هراسی ندارید .

من به همه جوانان 18 تا بیست و پنج سال کشور عزیزمان یادآوری می‌کنم و شهادت می‌دهم که :

هیچ‌کس، در زمانی که دشمن کثیف بعثی شمشیر خود را برای جان و مال و ناموس این ملت از روبسته بود و جوانان رشید این کشور، روی خاک گرم جنوب در خون خویش غوطه‌ور بودند، ندید و نشنید که محمدرضا شجریان به درون جبهه‌ها رفته و دل شیرمردان این مرز و بوم را با صدای خویش گرم کند.

دوستان و یاران هم‌وطن: من نیز چون شما در زمان جنگ شش روزه اعراب و اسراییل هنوز متولد نشده بودم، اما گواه تاریخ، چیزی نیست که من یا شما بتوانیم به راحتی از آن بگذریم و به فرموده قرآن، ما باید با مرور تاریخ برای حال و آینده خود عبرت بگیریم، نکته‌یی که امثال شجریان، تنها و تنها، مدل ماکیاولی آن را ملکه اعمال و رفتار خویش قرار می‌دهند .

همه می‌دانند «ام کلثوم» خواننده زن مصری کیست؟ او در جنگ اعراب و اسراییل برای کمک مالی به جبهه اعراب، «نام خویش» را در بلیط‌های بخت‌آزمایی قرار داد تا هوادارانش به هوای به همسری گرفتن ام‌کلثوم اقدام به خریدن بلیط‌های بخت‌آزمایی نمایند و بدین‌سان یک زن آوازه‌خوان «بینش هنری‌اش» در قیاس کسی مانند شجریان به مراتب بیشتر بود.

متاسفانه سخاوت نظام و رسانه ملی با این فرد، طی سه‌دهه گذشته موجب شده تا امر بر او مشتبه شود که شجریان یعنی همه موسیقی ایران زمین .

جامعه‌شناسی این آوازخوان به اصطلاح مردمی آن قدر پایین است که نمی‌داند، در بستر هجوم انواع موسیقی غربی از راک و جاز گرفته تا پاپ و رپ، ذائقه جوانان در حال فرار از موسیقی سنتی است و امثال شجریان برای دیده شدن و شنیده شدن و ماندگار ماندن صدا و هنرشان سخت نیازمند لطف و همکاری رسانه ملی هستند.

جناب شجریان، شما حقیقتا گمان کرده‌اید که مردم ایران ماه رمضان‌شان سر نمی‌شود، مگر با صدای ربنای شما؟

حقیقتا شرم نمی‌کنید از اینکه سال هاست صدا و سیمای جمهوری اسلامی با وجود این همه مداح خوش الحان در کشور، فقط و فقط با پخش ربنای شما، برایتان جایگاهی معنوی و محترم به هم زده است؟ و این بزرگ‌ترین بدهی «مادی» و معنوی شما به رسانه ملی ایرانیان است.

اینجانب از رییس غیور رسانه ملی عاجزانه درخواست دارم تا صدا و تصویر شجریان و خاندانش را برای همیشه از آنتن (همانگونه که خودش خواسته است) کنار بگذارد تا زمانی که این آوازخوان فرصت‌طلب به خویش آید و بداند که بیشترین شنوندگان صدایش در همان جمعیت 24‌میلیونی که به احمدی‌نژاد رای دادند هستند، نه کسانی که رنگ سادات را به دم سگ بسته و اکثرشان دیوانه موسیقی ساسی‌مانکنی‌اند، نه «نوا»ی شما.

جناب شجریان فراموش کرده اید که :

اگر «حسین فهمیده» پیکرش را فدای من و شما نمی‌کرد، اگر «همت» جانش را به من و شما هدیه نمی‌نمود، اگر «متوسلیان» لشکر محمد رسول الله را به راه نمی‌انداخت، اگر مردم دزفول زمانی که شما در کوه‌های شمال به شکار قوچ مشغول بودید و در تهران آروغ می‌زدید زیر جهنم موشک‌های اسکاد نمی‌ماندند و قطعه قطعه نمی‌شدند و اگر جهان‌آرا آن حماسه را خلق نمی‌کرد، اکنون نه شما با کراوات زیبایتان در کنسرت‌های داخل و خارج صدایتان رابه رخ همه می‌کشیدید، نه دخترتان مژگان شجریان می‌توانست برای کاست‌های شما و همایون عزیزتان طرح جلد کاست بکشد و معروف شود و نه آنتنی بود تا از رانت آن برای پسرتان بهره‌برداری کنید، شاید بگویید که صداوسیما، خود خواسته صدای فرزندنتان را پخش می‌کند که این عشوه‌ای کریه بیش نیست، چرا که از قدیم گفته‌اند سکوت علامت رضایت است.



آقای شجریان، روراستی را از ساسی‌مانکن بیاموزید.

باور کنید که شما، ام‌کلثوم که چه عرض کنم، ساسی‌مانکن هم نیستید.

:: اخلاق مداری و امانتداری::
استفاده از مطالب وبلاگ فقط با ذکر منبع مجاز میباشد

رهبر انقلاب

رهبر معظم انقلاب:
قضایای چند روز اخیر وسیله ایجاد اختلاف نشود
جام جم آنلاین: حضرت آیت الله خامنه ای رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار شرکت کنندگان در بیست و ششمین دوره مسابقات بین المللی قرآن کریم، عمل به قرآن را موجب عزت، پیشرفت، عظمت و اتحاد امت اسلامی دانستند و با اشاره به ضرورت حفظ وحدت در داخل کشور خاطرنشان کردند: قضایای چند روز اخیر نباید وسیله ای برای ایجاد اختلاف و شکاف شود و همه باید برادرانه با هم همکاری و برای پیشرفت کشور تلاش کنند.

 به گزارش جام جم آنلاین به نقل از پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری، رهبر انقلاب اسلامی هدف از برگزاری اینگونه نشستها و مسابقات قرآنی را نزدیک شدن به قرآن بیان کردند و با اشاره به اینکه بهره ما از تلاوت قرآن نباید فقط بهره در مجلس و گوش و چشم باشد بلکه دل ما نیز باید از تلاوت قرآن بهره ببرد، تصریح کردند: قرآن برای عمل کردن، فهمیدن و اندیشیدن است و هر مقداری که به قرآن عمل کنیم همان قدر اثر آن را خواهیم دید.

ایشان وعده نصرت خدای متعال را به مؤمنین حتمی برشمردند و با اشاره به اینکه اگر به شرایط تحقق وعده الهی و دستورات قرآن عمل کنیم، در عرصه زندگی، وعده الهی را خواهیم دید خاطر نشان کردند: امروز دنیای اسلامی تشنه عمل به قرآن است و قرآن باید معیار و محور معرفت و عمل ما باشد.

حضرت آیت الله خامنه ای به تلاش دشمنان اسلام و قرآن برای ضربه زدن به اتحاد اسلامی و بدبین کردن دلهای امت اسلامی نسبت به یکدیگر اشاره کردند و افزودند: دشمنان اسلام با خدعه و نیرنگ می گویند که با قرآن مخالفتی ندارند اما با آنچه که محور تربیت و تعلیم قرآنی است مخالف هستند.

رهبر انقلاب اسلامی با اشاره به وحدت و یکپارچگی ملت ایران خاطرنشان کردند: معنای اتحاد و اعتصام به حبل الله این است که در اصول همدل باشیم هرچند ممکن است در برخی از فروع با هم اختلاف داشته باشیم و این مطلقاً مانع وحدت و اتحاد نیست.

حضرت آیت الله خامنه ای با توصیه به مراقبت در گفتار و پرهیز از ایجاد اختلاف افزودند: رد و طرد دیگران بطور مطلق بر سر مسائل درجه دوم مصلحت نیست و همه باید برای ساختن کشور برادرانه کمک و همکاری کنند.

ایشان با اشاره به قضایای دو سه روز اخیر خاطرنشان کردند: این موضوع نباید موجب دامن زدن به اختلاف شود ضمن آنکه نباید به کسی بیهوده تهمت زد و او را به خاطر یک امر از همه آن چیزهایی که صلاحیت محسوب می شود نفی کرد.

رهبر انقلاب اسلامی همگان را به رعایت انصاف در عمل و گفتار دعوت کردند و با اشاره به سفارش خداوند متعال در قرآن به رعایت انصاف و عدالت حتی در برخورد با دشمنان خاطرنشان کردند: در نظام جمهوری اسلامی همه ضمن اعلام پایبندی خود به اصول، و با سلایق مختلف در کنار هم باشند.

ایشان اختلاف سلیقه را امری طبیعی دانستند و با اشاره به اینکه اختلاف سلیقه در همه دورانهای مختلف وجود داشته است افزودند: اگر این اختلاف سلیقه ها و برداشتها با هوای نفس مخلوط شد کار خراب می شود بنابراین باید ملاحظه کرد کجا اختلاف سلیقه براساس هوای نفس و کجا براساس احساس تکلیف است.

حضرت آیت الله خامنه ای دقت در عمل به تکلیف و رعایت تقوا یعنی تلاش و مراقبت برای انجام وظیفه را موجب لطف و فضل الهی دانستند و خاطرنشان کردند: در احساس تکلیف هم، دقت لازم است تا قدم از دایره تکلیف آن طرف تر نگذاشت و زیاده روی نکرد.

رهبر انقلاب اسلامی در پایان با اشاره به ضرورت تلاش برای عمل به وظایف و رعایت تقوا افزودند: بحمدالله تا امروز لطف و مدد الهی شامل حال ملت ایران بوده است.

در این دیدار حجت الاسلام والمسلمین مصلحی نماینده ولی فقیه و رئیس سازمان اوقاف و امور خیریه در گزارش کوتاهی از فعالیتهای قرآنی گفت: سازمان اوقاف در بخش آموزش دانشکده های علوم قرآنی را به دانشگاه علوم و معارف قرآن کریم تبدیل کرد.

وی با اشاره به برگزاری 850 کلاس تفسیر با محوریت بقاع متبرکه و مساجد و توسعه این کلاسها در ماه مبارک رمضان افزود: مرکز ترجمه زبانهای خارجی نیز قرآن را به 7 زبان ترجمه کرده که بارها در کشورهای مختلف به چاپ رسیده است.

حجت الاسلام والمسلمین مصلحی از دریافت 820 مقاله پژوهشی درباره موضوعات قرآنی در بیست و ششمین دوره مسابقات بین المللی قرآن کریم خبر داد و افزود: در این دوره از مسابقات 98 شرکت کننده از 55 کشور حضور داشتند و نسل جدید قاریان ممتاز داخلی در جمع داوران بین المللی حضور داشتند ضمن آنکه برای نخستین بار در جهان اسلام از قرائت تحقیق مجلسی رونمایی شد.

در ابتدای این دیدار آقایان ابوالقاسمی استاد و داور بین المللی ، حسینی نفر اول بخش قرائت، زویدات نفر اول حفظ کل قرآن و استاد عبدالفتاح طاروتی داور بین المللی بیست و ششمین دوره مسابقات بین المللی قران کریم به قرائت آیاتی از کلام الله مجید پرداختند.


رنجنامه سرلشگر

خطاب به حضرت ولی‌عصر (عج) منتشر شد

رنج‌نامه سرلشکر فیروزآبادی درباره انتخابات ریاست جمهوری دهم

خبرگزاری فارس: رئیس ستاد کل نیروهای مسلح در قالب انتشار رنج‌نامه‌ای، به بیان برخی از نکات مهم سی ساله انقلاب اسلامی و دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری پرداخت.




به گزارش خبرگزاری فارس، متن کامل رنج‌نامه سردار سرلشکر فیروزآبادی رئیس ستادکل نیروهای مسلح و عضو شورای عالی امنیت ملی بدین شرح است:
بسم‌الله الرحمن الرحیم
اللهم نرغب الیک فی‌ دوله کریمه
تعز به الاسلام و اهله
و تذل به النقاق و اهله
"حمد باد خداوندی را که آفریدگار بندگان است و گستراننده زمین است و روان کننده آبهاست به پستی‌ها و رویاننده گیاهان است بر بلندیها اولیتش را آغازی نیست و ازلیتش را پایانی نیست. اول است بی‌هیچ زوالی، باقی است بی‌هیچ مدتی. پیشانی‌ها در برابر او بر خاکند و لبها به ذکر وحدانیت او در جنبش. "
با این مقدمه اجازه می‌خواهم عرض کنم: یا صاحب الزمان سلام علیکم



سلام خدا و ملائک بر تو و بر پدران طیب و طاهرت. سلام بر جد بزرگوار پیامبر اعظم و بر جد مظلومت شیر خدا امیر مومنان. سلام بر جد مظلومه پهلو شکسته اول شهیده راه ولایت حضرت زهرا سلام بر عموی دل شکسته مغموم و مظلوم و مسمومیت امام مجتبی، سلام بر پدر غریب و مظلوم و لب تشنه‌ات سید الشهداء و بر خون پاک او و خاندان شهید و اصحاب بی نظیرش. سلام بر پدران معصوم و مظلوم و شهیدت از امام سجاد تا امام حسن عسکری، سلام بر نایب بزرگوارت خمینی بت شکن، سلام بر شهیدان اسلام از عصر رسول الله (ص) تا عصر روح الله و تا امروز، عصر سید مظلوم و استوار نائبت سید علی خامنه‌ای عزیز و سلام بر امت مسلمان و امت خاص و آزاده‌ات ایرانیان سرافراز، مراجع عظام تقلید، روحانیت معزز و خانواده بزرگوار شهیدان و ایثارگران.
مهدی جان، آقا! می‌دانیم آنچه تو می‌دانی . تو شاهد و ناظر مایی و در میان مایی. اما دلمان می‌خواهد با شما درد دل کنم، با روح بلند خمینی کبیر، با ارواح مطهر شهیدان، با نائبت خامنه ای عزیز. می‌دانم آنچه می‌گویم در برابر آنچه بر شما اهل بیت عصمت و طهارت گذشت و آنچه بر خمینی کبیر گذشت و آنچه بر خامنه ای بزرگوار می‌گذرد چیزی نیست. آیا در طول تاریخ می‌توان کسی یا کسانی را یافت که بیش از خاندان پاک شما سابقه شهادت، آزادگی، جانبازی و ایثار داشته باشد؟ و بیش از شما ظلم دیده باشند؟ هرگز، هرگز! هنوز صدای علی (ع) در گوشمان است که می‌فرمود: "به خدا سوگند که از انتساب هیچ منکری به من خودداری ننمودند و در رفتار میان من و خود رعایت انصاف نکردند ایشان حقی را طلب می‌کنند که خود آن را واگذاشتند و خونی را می‌خواهند که خود آن را ریخته اند " و امام خمینی (ره) در برابر موج ترورهای یارانش فرمود: "ما را بکشید، ملت ما بیدارتر می‌شود " و خامنه‌ای عزیز در برابر آنان ایستاد و فرمود: "ما در برابر شما کاری حسینی خواهیم کرد " و جان خود را برای فدا کردن در راه شما و دین جدتان ناقابل خواند.
با این وجود یا صاحب الزمان باز می‌خواهم با شما سخن بگویم و حرف هایم را با شما در میان گذارم. آری در عهد الست با خدای مهربان پیمان بسته بودم که با روح الله باشم. با عشق به خاندان پاک شما پرورش یافتم، در همان دوران سیاه دین ستیزی ستم شاهی، روحانیون عزیز و پاک دامن به ما یاد دادند که امام زمان داریم. او خواهد آمد، ظلم و ظالمان را درهم می‌کوبد، داد مظلومان را می‌گیرد، عدل و داد بر پا می‌کند و جهان را آباد می‌کند، پس آگاهانه منتظرش باش.
به من آموختند که در غیاب او نائبش را دریاب. از همان طفولیت برای مظلومیت جدت امام حسین (ع) سینه زدم، زنجیر زدم و بر غربت و مظلومیتش اشک ریختم. آموختم که تاریخ تکرار شدنی است و عبرت های عاشورا راه نجات. روزگار نوجوانی و آغاز جوانی‌ام در سپیده روزگار سپری شد، تا آن که حسین زمان خروشید، ولایت فقیه در چهره نورانی امام خمینی (ره) طلوع کرد و انقلاب شد. من و همه کسانم به میدان آمدیم. اگر چه عاشورایی دیگر به پا شد، اما ملت ایران نگذارد حسین تنها بماند. هزینه‌ دادیم. برادران و خواهرانم را به زندان افکندند. پدران و مادران و برادران و خواهرانم را در میدان ژاله کشتند. به فیضیه و دانشگاه حمله کردند و برادران دانش آموزم را در 13 آبان‌ها به رگبار بستند. اما ایستادیم. تا سرانجام خون‌های ما ایرانیان بر شمشیر‌های یزیدیان زمان پیروز شد.
خمینی روح خدا بازگشت و بر قلب‌های من و همه کسانم در سرتاسر سرزمین شهیدان فرود آمد؛ یاریش کردیم و به عهد خویش وفادار ماندیم تا فجر انقلاب دمید و حکومت حق طلوع کرد. خمینی خبرگان ملت را خواند و قانون اساسی را برآوردند و میثاق میان ملت ما کردند جمهوری اسلامی ایران قد برافراشت.
امام بسرعت ابتکارات خدمت و محرومان و ایثارگران را به صدور احکام مبارک تشکیل بنیاد شهید، کمیته امداد و جهاد سازندگی به میدان آوردند و مردم مشغول خدمت و سازندگی شدند و با روشن بینی برای پاسداری از انقلاب، سپاه را تشکیل و جوانان را به بسیج فراخواندند.
مهدی جان هنوز شهد شیرین پیروزی انقلاب و خدمت به محرومان در کاممان ننشسته بود که تمام شرک و کفر نفاق از استکبار غرب و شرق گرفته تا مزدوران منطقه‌ای و عوامل خود فروخته داخلی آنها در برابر این نظام نو پای حق جبهه گرفته و جنگ احزاب تازه‌ای به پا کردند. برای استکبار و در راس آن آمریکا این دشمن سر سخت بشریت و آزادگی، نه تنها از دست دادن منابع و ثروت ایران، بلکه ایجاد کانون امید و آزادی برای مسلمانان و تمام مستضعفان جهان، خاری بود که در چشم مستکبران فرو رفته بود.
هنوز جشن و شادی انقلاب در میان بود که آمریکا و غرب و احزاب شرک و کفر و نفاق به فرمان اربابان خود هر گوشه ایران را، کردستان را، گنبد را، خوزستان را، آمل را، تهران را و ... را به صحنه‌های سخت جنگ روانی و تجزیه طلبی و در واقع با هدف، نابودی انقلاب اسلامی و نظام تبدیل کردند. اما ملت ایران از پیر و جوانان و زن و مرد بسیج شدند. چون امام فرموده بود من و ما به صحنه آمدیم. من و ما به دفاع از امام و انقلاب برخاستیم و شعارمان این بود تا خون در رگ ماست، خمینی رهبر ماست و خونی که در رگ ماست، هدیه به رهبر ماست.
از آن پس حزب اللهی و بسیجی خوانده شدیم و از این افتخار احساس غرور می کردیم. منافقان و مرتدان دیدند تا من و ما به عشق تو "یا صاحب الزمان " و به عشق نائبت خمینی در صحنه ایستاده ایم راه به جایی نخواهند برد، بر ما یورش آوردند و تا توانستند توهین و تحقیر و ناسزا نثارمان کردند. حزب اللهی و بسیجی را مورد حملات نیرنگ و چماق و تفنگ قرار دادند.
گروهک‌ها و خائنان مزدور و بقایای رژیم طاغوت که به برکت رحمت انقلاب آزاد شده بودند، به جای سپاس از انقلاب اسلامی در تلاش تجزیه ایران، خطه کردستان را به خاک و خون کشیدند. چقدر از برادران بسیجی و جهادیم و آحاد مردم حزب اللهی و فدائیان انقلاب که از گلوله‌های سفاکان رژیم طاغوت جان بدر برده بودند، چون آقا یشان حسین (ع) سربریده شدند.
دشمن چون ایستادگی ما را دید در همان حال جبهه ‌ای دیگر گشود. جلاد خونخوار و قدرت طلب بعثی بغداد را واداشت تا جنگی همه جانبه با ام القرای عالم اسلام تحمیل کند. نقشه دقیق بود، از خارج و داخل کشور، انقلاب و امام را هدف قرار داده بودند. اگر لطف الهی و عنایات تو یا صاحب الزمان به این ملت ایران نبود، نظام اسلامی را می‌ربودند. این بار هم ملت ما بسیج شد. من و ما به جبهه رفتیم حتی پدر و مادر و خواهران، جبهه و پشت جبهه را پر کردیم. اگر نبود خیانت بنی صدر مزدور که سلاح را از ما دریغ داشته بود، خرمشهر، بستان، هویزه، مهران و قصر شیرین به چنگ دشمن نمی‌افتاد و جهان آرا و یارانش در خرمشهر و حسین علم الهدی و دانشجویان همرزمش در هویزه، مظلومانه شهید نمی‌شدند.
مهدی جان، آقای من. سال 60 چه سالی بود همچون سال 61 هجری، ایران کربلا شد. آتش و خون، انفجار و ترور، سال عزاهای عمومی پی در پی. یک پای بسیجی در جبهه و جنگ با دشمن خارجی بود و پای دیگرش در شهرها برای مبارزه با گروهک‌های ضد انقلاب و عواملی داخلی شورشی استکبار. در میان ملت منتظر ظهور اگر چه بسیجی یک واژه بیش نبود. اما دریایی معنا یافت. بسیجی یعنی عاشق و عارف و شاهد. یعنی حسینی، علوی، زهرائی، یعنی آحاد ملت ولایی ایران، ولایتی که سرچشمه اش علی است و صاحب امروزش شما مهدی جان و امیرش ولایت فقیه، خمینی کبیر و خامنه‌‌ای عزیز.
آری بسیجی یعنی حافظ اسلام و میهن، از میان ملت و پشتیبان مردم، دشمن ستیز و یار مظلومان، بصیر و آگاه هوشیار و بیدار، و با اخلاص، پیشتاز در علم و فناوری و پیشرفت، محب وطن و محبوب امام. آری بسیجی جان بر کف است و بی ادعا... که در رودخانه‌ امامت وضو گرفته است و از سرچشمه‌های جوشان روحانیت نوشیده است و در راه کربلای حسین قامت بسته است.
30 خرداد سال 60 منافقان کوردل به فرمان اربابان خود از جنگ روانی به جنگ تروریستی روی آوردند و با این خروج، به خوارج مبدل گشتند. آنگاه این کوردلان، بزرگان حزب الله و یاورانشان یعنی بسیجی‌ها و مردم حق مدار کوچه و بازار را هدف گرفتند. خامنه‌ای را در خانه خدا ترور کردند، فاجعه هفت تیر و هشت شهریور را پدید آوردند، اگر چه بهشتی و بهشتیان را کشتند و حزب اللهی و بسیجی را ربودند و سوزاندند و شهید کردند، اما نتوانستند ایمان و اراده ملت ما را بشکنند. با خون پاک آنان نقاب از چهره کریه منافق و خوارج برداشته شد و نااهلان رخنه کرده در صفوف انقلاب و مدیریت کشور رسوا و فراری شدند و به آغوش اربابان جنایتکار خود در اروپا و آمریکا پناه بردند و سپس به کمک صدام ملعون شتافتند و یا در لاک خود مترصد فرصت ماندند. در آن اوضاع و احوال بسیجی امیدش به خدا بود و عشقش به امام.. از آن پس یک جبهه مانده بود و آن هم جنگ تحمیلی و دفاع مقدس بود.
آری مردم شریف و شهید پرور ایران عزیز با امدادهای غیبی الهی و هدایت محسوب و ملموس بقیه الله الاعظم (عج) پیروزی‌های بزرگ فتح المبین، بیت المقدس، خیبر‌ها، و ‌الفجر هشت ها را نیروی مسلح با پشتوانه خود شما و بسیج رقم زدند و در رمضان و بدر و کربلای چهار و پنج، این اجساد تکه تکه شده برادرانم بود که دشمن را ناکام گذاشت. خون بسیجی با خون طلبه و ارتشی و سپاهی و جهادی و عشایر بهم آمیخت و همه با هم فدا شدند تا یک وجب از خاک پاک ایران جدا نشود.
خاکی که به برکت انقلاب به نظام اسلامی مقدس شده بود و ام القرای عالم اسلام شد همچون مدینه النبی (ص).
آری بسیجی پیرو عشق بود و دل او برای عزت اسلام و میهن اسلامی می‌طپد و در راه آن و آزادی میهن سرافرازش ایران، از جان خویش مایه گذاشت و در این راه اسارت در چنگال صدام جلاد و غربت سخت سال های اسارت را به جان خرید. او مصمم به حضور در صحنه بود تا رفع کل فتنه در عالم... بسیجی تمام وجودش امام بود و انقلاب و هر آنچه را در مقابل این دو می‌دید، بر نمی‌تابید، دفاع او و همرزمانش در جنگ تحمیلی هشت ساله خصم را به فرار و هزیمت واداشت آنگاه که در روزهای پایانی جنگ بسیجیان احساس کردند امامشان غصه به دل دارد، مرگ خود را از خدا خواستند. بسیجی با غصه‌های امام غصه دار بود با لبخند‌هایش شاد.
آن گاه جان بسیجی به لب آمد که امام به لقاء حق تعالی پیوست در غم فراغ امام، ایران سوخت. تا آن که مرهمی بر دل سوخته خود یافته و سید علی جانشین امام شد. بسیجی، خمینی را در خامنه‌ای یافت و ملت ایران شعار داد خامنه ای خمینی دیگر است، ولایتش ولایت حیدر است.
امام رفته بود، جنگ پایان یافته بود. دورانی دیگر آغاز شد. به جز آقا و بسیج کسی دیگر به تفکر بسیجی نمی اندیشید. گویی بسیجی فقط برای جنگ بود، گاهی بسیجی چیز‌هایی می دید که نمی‌پسندید. رهبری در این وضعیت مردم و مسئولان را هشدار داد. مسئول فرهنگی دولت به جای اقدام، استعفا داد. بسیجی نا آرام بود، رنج می‌برد بسیجی خون به دل، ولی امیدوار و منتظر باقی ماند...
و یا باز هم دوره‌ای دیگر از دل تهاجم فرهنگی زائیده شد. و این دوره را رهبر عزیز ما شبیخون فرهنگی نامید، در این دوره برخی از گردانندگان امور، پشت کرده به گذشته تابناک انقلاب و شرمنده از ایثار و شهادت امت! خواهان پیوستن به دهکده جهانی و کدخدایی عمو سام بودند، خواهان گفتگو با غارتگران و متجاوزان به حقوق آزادگان و مشغول انتقاد و حمله به ارزش‌های انقلاب و آزادی و امام و ولایت فقیه و روحانیت بودند. با وجود همه ناملایمات و بی مهری ها بسیجی گوش به فرمان رهبر عزیز انقلاب ضمن دفاع از ارزش‌ها و با خون دل در حوزه تولید علم و نهضت نرم افزاری همراه با خلاقیت به آرمان‌های انقلاب و رسیدن به اقتدار و مرجعیت علمی می‌اندیشید.
مع الاسف در این فضا از سوی عده‌ای، بسیج نه تنها ناهمگون و ناسازگار که مخرب تلقی شد، تفکر بسیجی خطرناک خوانده شد، همانها که دم از تحمل مخالف می زدند و شعار زنده باد مخالف من می دادند خواهان مرگ تفکر بسیجی شدند. از اصلاحات اساسی خود حذف بسیج و تفکر بسیجی را دنبال می کردند و شاهد اینکه جهاد سازندگی از ابتکار بزرگ امام برای خدمت به محرومان و روستائیان و عشایر بود به جرم تفکر بسیجی بسته شد و جهادگران پراکنده شدند.
بسیجی را که به هر قیمت در برابر جنگ با ارزش‌ها و شبیخون فرهنگی ایستاده بود گروه فشار خواندند و نابودی‌اش را شعار دادند، آنان ریشه نظام را هدف گرفته بودند و بسیج و آحاد مردم متدین و انقلابی را مانع بزرگ راه خویش می‌دیدند چند بار فاجعه به پا کردند حرمت‌ها دریدند، به مقدسات توهین کردند، آتش افروختند و دشمن را امیدوار ساختند و در جنایتی که خود پدید آورده بودند، بسیجی را مقصر نامیدند و مظلوم نمایی کردند و طلبکار شدند.
در آن غربت سخت بسیج، بسیجیان ماندند و آقا، رهبری بود که از چند سال پیش خطر را حس کرده بود و از تهاجم فرهنگی گفته بود و خود برای مقابله با آن به صحنه آمده بود. ولی فقیه به نشانه حضور در این میدان جنگ با ارزش‌ها چفیه بسیجی را بر دوش انداخت، آقا، اگر چه از سوی بعضی خواص و مدعیان! یاری نشد اما مردم بسیجی را داشت که چون او دغدغه‌ها داشتند. خون دل ها خورده شد، رنج‌ها بردیم تا چنان شد که دشمن و پیاده نظامش ناکام گشتند و ارزش‌های انقلاب باقی مانده "فاما الزید فیذهب جفاء ".
دوران امیدهای واهی دشمن برای تحریف انقلاب و خط امام گذشت. خورشید انقلاب از پس ابرهای تیره مجددا پدیدار گشت. بسیج از غربت خویش بیرون آمد. امیدها بازگشت، رهبر ما سید علی دیگر تنها نبود، او شاد و مسرور از احیای گفتمان اول انقلاب بود. بسیج که جان گرفت، ایران بسیجی شد، که این خار تازه‌ای شد که به چشم دیگر استکبار فرو می‌رفت. استکبار که امید خود به نابودی نظام را بر باد رفته می‌دید جبهه ای از زیان دیده‌های از حاکمیت بسیجی، اعم از ضد انقلاب‌های قدیمی و عناصر استحاله شده، پدید آورد که وجه اشتراک همه آنان دشمنی با بسیج و تفکر بسیج و بیداری ملت بود.
این جبهه با هدایت استکبار، جنگ خود را در پوشش انتخابات دهم ریاست جمهوری آغاز کرد و چون با حضور جانانه چهل میلیونی مردم نتوانست طرفی ببرد، بیشتر عصبانی شد و در پی فتنه‌ای تلخ تر بر آمد، فتنه‌ای با ظاهری مخملی و باطنی خشک و زبر و خشن که فرهنگ و مردم سرزمینم را هدف قرار داده بود، تصادفی نبود که در 30 خرداد 88، 30 خرداد سال 60 را بازسازی کردند. با تخریب، کشتار و آشوب به پایگاه‌های بسیج و مسجد خدا یورش آوردند.
در 30 خرداد آشوبگران و منافقان با چهره‌ای جدید که چندان هم بی ارتباط با منافقان سابق نیستند، بر ملت یورش آوردند. زخم ترکش‌های جنگ تحمیلی و جای گلوله‌های منافقان و از خدا بی خبران دیروز را این بار در کوچه و بازار و تن بسیجیان و نیروهای انتظامی - این حافظان امنیت مردم با قمه و ضربات سنگ و شعله‌های آتش، گشودند به پای مصنوعی و سینه خسته جانبازان و حتی بانوان و کودکان رهگذر هم رحم نکردند و منافقانه سلاح اهدایی امریکا و اسرائیل و انگلیس را به سوی مردم شلیک کردند، تا به خیال خام خود با کمک رسانه‌های بیگانه ناجا و بسیج را متهم کنند. غافل از اینکه مسئولان با حکمت و تدبیر، بکار بردن سلاح را به خاطر پیشگیری از هر گونه آسیب به مردم منع کرده بودند و نیروهای حافظ امنیت هیچگاه سلاحی در دست نداشتند و بکار نبردند. ماموران حفظ امنیت و مدافعان حریم قانون کتک خوردند، زخمی شدند، شهید شدند، بی رحمانه آنها را زیر چرخ‌های ماشین گرفتند اما صبورانه با جانشان از مردم دفاع کردند؛ در مقابل آنها برای کشته‌های دروغی خود عزاداری کردند از آنجا که آشوبگران در بین مردم پنهان شده بودند، دست حافظان امنیت برای برخورد با آنها بسته بود و لذا خساراتی بر مردم تحمیل گردید و ما نیز به عنوان حامیان مردم و مسئولان برقراری امنیت شرمنده شدیم لیکن می‌دانیم که ملت فهیم خود به این موضوع واقفند و عذر خدمتگزاران خود را می‌پذیرند.
ای صاحب و آقای ما، شما شاهدی که نیروهای مسلح و بسیج هر 4 کاندیدا را از یاران انقلاب می‌دانستند و مانند مردم ایران و با تشخیص خود کم یا زیاد به آنها رای دادند. با این وجود ناظری که چه ناسزاها که نثار ما نکردند و چه فحاشی‌ها و تهمت‌ها که از آن بی نصیب نماندیم . امنیت مردم را خدشه دار کردند و چون به دفاع از مردم برخاستیم، به ما لقب ستمکاران دادند. ما را متجاوزان به حقوق مردم معرفی کردند. می‌خواستند ما در این میدان آزمایش همچون خودشان رو سیاه کنند، گویا نمی دانند اسلام و قرآن و اهل بیت و امام و قانون اساسی برقرار است و تکلیف همه روشن است.
کار آنگاه برایمان سخت شد و روحمان به درد آمد که اتاق فرمان خارجی‌ها و بعضی‌ داخلی‌ها به هم پیوند خورد و چهره پاک نظام در کلمات سخیف و زهر آلوده آنها گرد آلوده شد؛ و در این غبار کذایی برای عده ای لحظه‌ای حق در محاق شد، اما خدای بزرگ را شاکریم که فصل الخطاب رهبری دل ها را آرام کرد و بصیرت آفرید.
رفته رفته صف خودی ها، یعنی ملت بزرگ ایران از اندک غیر خودی‌ها نفوذ کرده در میان مردم جدا شد و به رغم به اصطلاح نخبگانی که از نخبگی جز وابستگی به بیگانه و تهاجم به ارزش‌های انقلاب و امام چیزی نمی‌فهمند، ملت یکپارچه می‌کوشند ندای رهبرمان را با سرود وحدت و امنیت و سرافرازی و کار و پیشرفت تحقق بخشد.
آقای و مولای من ! در این روزهای هجمه دشمنان جهانی و کشتار ملت‌های مظلوم، خطای عده ای از خواص بر دلمان جراحتی افزود اما باز هم صبر می‌کنیم اینکه چشمانمان برای تنهایی جد بزرگوارت نمناک است. دلمان برای غریبی علی (ع) آن حق مطلب، بسیار دلتنگ است و اگر نبود این اقیانوس مواجه انسانی که فضای خیابان‌های سرزمینم را علی علی گویان عطر آگین کرده‌اند، نمی‌دانم چگونه می‌توانستیم این غصه کج روی برخی خواص بی بصیرت را تحمل کنیم و به سینه بسپاریم و سینه هایمان را در برابر دشمنان سپرکنیم و از دشمن غفلت ننمائیم و سلاحمان را برای دشمن مهیا نگه داریم.
یا صاحب الزمان! شما چون خورشیدی از پس ابر، هدایت ما را بر عهده داری و ما را بر ولایت فقیه سپرده ای و ایشان توجه ما را به سوی دشمنان میهن و ملت می‌خوانند و ما نیز آموخته ایم که "اشداء علی الکفار و رحماء بینهم ".
مردم انقلابی ما می دانند که چشم از دشمنان اصلی بر نمی‌داریم که آنها ام الفسادند و یاران ممکن الخطا و قابل بازگشت دنیا هم می داند که ملت ایران در برابر دشمن ید واحده است. آری با تمام توان و آمادگی ایستاده ایم تا نظام بماند تا تو از ما خشنود باشی و قلب نازنین نائبت راضی، تا میهن اسلامی ما همچنان کنام شیران باشد. تا شهیدان و امام شهیدان بدانند که راهشان ادامه دارد.
مهدی جان! به فرزندان و نوادگان مان یاد داده‌ایم منتظرت باشند، پرچم این نظام مقدس را در اهتزاز داشته باشند تا تو بیایی که امام خمینی فرمود: انقلاب ما مقدمه انقلاب جهانی به رهبری حضرت حجت است. سید و مولای ما از خدا می‌خواهیم و تو نیز دعا کن که انقلاب اسلامی ایران با انقلاب جهانی شما پایدار ماند و دعا بفرما آنگاه که ظهور می‌کنی اگر مرگ میان شما و ما جدایی انداخته باشد، خداوند ما را از قبر بیرون آورد در حالی که کفن را بر کمر پیچیده و سلاح بر کشیده باشیم و دعوتت را لبیک گوئیم و زیر پرچم پر مهر و عدالت پروری و نورانی امتت به شهدا بپیوندیم.


دکتر احمدی نژاد

معاون خبر ایرنا:
احمدی‌نژاد نشان داد توصیه‌پذیر نیست
جام جم آنلاین: "روح الله جمعه ای" قائم مقام مدیرعامل و معاون خبر خبرگزاری جمهوری اسلامی (ایرنا) انتصاب "اسفندیار رحیم مشایی" را به عنوان معاون اول رییس جمهوری در دولت دهم نشانه "توصیه ناپذیری" محمود احمدی نژاد دانست که می تواند افق دوره جدید ریاست جمهوری او را به خوبی ترسیم کند.

جمعه ای در مطلبی با عنوان «توصیه ناپذیری رییس جمهور» که آن را در وبلاگ شخصی خود منتشر کرده ، نوشته است:«آقای محمود احمدی نژاد در آخرین سخنان خود که صدا و سیما امکان پخش مستقیم را در اختیار وی گذاشت درخصوص تشکیل کابینه دهم نکات مهمی را مطرح کرد که رمزگشائی از این موارد می تواند پاسخ مناسبی در قبال حیرت و شگفتی بسیاری از بازیگران سیاسی به انتصابات اخیر باشد».

معاون خبر ایرنا می افزاید: احمدی نژاد پیش از این با تاکید بر اینکه «همکارانم را خودم و به صورت مستقل انتخاب خواهم کرد و توصیه و سفارش در انتخاب همکارانم تأثیری ندارد» ، با صراحت عدم پذیرش توصیه و سفارش را از هر جایگاه و مقامی اعلام کرده بود و انتصابات اخیر نشان داد که این توصیه ناپذیری هیچ حدود و ثغوری را برای خود قائل نیست و گلایه و نگرانی و مطالبات و توقعات از منابع و مراجع موثر نیز بلا اثر خواهد بود و مبنای سیاست های رئیس جمهور اتکا به نظرات و دیدگاه ها و نهایتا تصمیمات خویش می باشد.

جمعه ای تصریح می کند: نکته دیگری که آقای احمدی نژاد به آن تکیه داشت تقسیم بندی همکاران خود به سه لایه بود که لایه اول در نخستین انتصابات زودهنگام مشخص و معین شدند و بر این مبنا  می توان با بررسی عملکرد، مواضع و توانمندی های شخصیت های این لایه که به زعم رئیس جمهور "خوب کار کردند و توانایی و آمادگی ادامه کار در دوره جدید را دارند"، به این نتیجه رسید که دولت دهم چه ویژگی هایی خواهد داشت و به دنبال چه هدفی می باشد.

به عقیده این خبرنگار و کارشناس مسایل سیاسی، رئیس جمهور در اولین انتصابات خود که بسیار پر سروصدا و با حواشی قابل تامل بود درواقع افق دوره ای که آن را دوره همدلی و همراهی نامیده است، نشان داد .هر چند در این دوره ،همراهی برخی همدلان را با خود نداشته باشد.

جمعه ای در مطلبی دیگر با عنوان «دو انتصاب ، یک استعفا» نیز به تحلیل موضوع انتصاب  اسفندیار رحیم مشائی به عنوان معاون اول و مسعود زریبافان به عنوان رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران و همچنین پذیرش استعفای غلامرضا آقازاده از سمت معاون رئیس جمهور ورئیس سازمان انرژی اتمی از سوی احمدی نژاد پرداخته و نوشته است:«به نظر می رسد پیام این دو انتصاب و یک استعفا عدم تغییرات گسترده محتوایی و مورد نظر طیف نخیه و خواص طرفدار رئیس جمهور می باشد ،چرا که به دنبال انتقادات صریح و بی پرده از وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی که از چهره های شناخته شده مذهبی در امور مربوط به رسانه و  فرهنگی جریان اصیل انقلاب می باشد ،انتصاب اسفندیار رحیم مشائی که در طول مسئولیت خود در دوره نهم موج انتقادات بی سابقه و وسیع علمای حوزه علمیه و مراجع را برانگیخته بود "تا جائیکه به طور رسمی مورد عتاب رهبر معظم انقلاب در خطبه های نماز جمعه نیز قرار گرفت" ، جای شگفتی و سوال را به وجود آورده است و از دیگر سو انتصاب مسعود زریبافان که از ضعیف ترین عناصر فکری و تحلیلی و اجرائی نزدیکان رئیس جمهور به شمار می رود به سمت معاون رییس جمهور و رییس بنیاد شهید و امور ایثارگران  نیز نمی تواند پیام خوبی در جهت امید به تغییرات رو به ارتقای کابینه دهم باشد».

معاون خبر ایرنا می افزاید: پذیرش استعفای غلامرضا آقازاده از سمت معاون رییس جمهور و رییس سازمان انرژی اتمی نیز که به منزله ترک یکی از چهره های توانمند و با تجربه و مورد وثوق و اعتماد رهبری از هیات دولت می باشد از دیگر مواردی است که شاید لازم بود با تامل و دقت بیشتری صورت می پذیرفت .

وی تصریح می کند: در هر حال انتخاب همکاران در کابینه از حقوق مسلم و غیر قابل بحث رئیس جمهور است اما با توجه به تجربه ذیقیمت و باارزش اداره دولت در دوره نهم که پشتوانه تصمیمات دولت دهم می باشد، انتظار می رود رئیس جمهور منتخب با دقت و توجه بیشتری به تصمیم گیری بپردازد و از توان همه ایرانیان شرافتمند و باغیرت که درد دین و آخرت نیز دارند به نحو مطلوب استفاده شود و خدای ناکرده دولت دهم متهم به بخشی نگری و تنگ نظری نشود. اتهامی که منتقدین دولت بر آن بسیار امید بسته اند و قطعا وقوع چنین امری موجبات دلسردی هواداران دولت اصولگرا را فراهم خواهد کرد.


انتصاب ریاست سازمان عقیدتی سیاسی ارتش

حکم فرمانده کل قوا صورت گرفت
انتصاب رییس عقیدتی سیاسی ارتش
جام جم آنلاین: حضرت آیت الله خامنه ای رهبر معظم انقلاب اسلامی و فرمانده کل قوا طی حکمی حجت الاسلام سیدمحمدعلی آل هاشم را به ریاست سازمان عقیدتی – سیاسی ارتش جمهوری اسلامی ایران منصوب کردند.

آل هاشم با این حکم جایگزین حجت الاسلام دکتر سیدمحمود علوی شد که در انتخابات میاندوره ای مجلس خبرگان رهبری در 22 خرداد 88 با کسب بیش از دو میلیون و 636 هزار رای به عنوان نماینده مردم استان تهران به این مجلس راه یافت.

به گزارش روابط عمومی دفتر مقام معظم رهبری، متن حکم ایشان به این شرح است:

بسم الله الرحمن الرحیم

جناب حجت الاسلام آقای حاج سید محمد علی آل هاشم

نظر به تعهد و شایستگی و تجارب ارزنده ، شما را به ریاست سازمان عقیدتی – سیاسی ارتش جمهوری اسلامی ایران منصوب می کنم.

انتظار می رود با زمینه ی مساعدی که در ارتش برای فعالیتهای عقیدتی سیاسی و آموزش معارف دینی فراهم است ، با استفاده از راهکارهای نو ، معنویت و اخلاق به سطح قابل توجهی ارتقا یابد.

از تلاشهای ارزشمند جناب حجت الاسلام آقای علوی در طول خدمت تشکر و قدردانی می کنم.

توفیق همگان را از خداوند متعال مسئلت دارم

سید علی خامنه ای

28 / تیرماه / 1388



بعثت پیامبر

بعثت رسول خدا

واقعیت ‏بعثت از نگاه اهل بیت

 

در غار حراء نشسته بود. چشمان را به افقهاى دور دوخته بود و با خود مى اندیشید. صحرا، تن آفتاب سوخته خود را، انگار در خنکاى بیرنگ غروب ، مى شست .

محمد نمى دانست چرا به فکر کودکى خویش افتاده است . پدر را هرگز ندیده بود، اما از مادر چیزهایى به یاد داشت که از شش سالگى فراتر نمى رفت . بیشتر حلیمه ، دایه خود را به یاد مى آورد و نیز جد خود عبدالمطلب را. اما، مهربان ترین دایه خویش ، صحرا را، پیش از هر کس در خاطر داشت : روزهاى تنهایى ؛ روزهاى چوپانى ، با دستهایى که هنوز بوى کودکى مى داد؛ روزهایى که اندیشه هاى طولانى در آفرینش آسمان و صحراى گسترده و کوههاى برافراشته و شنهاى روان و خارهاى مغیلان و اندیشیدن در آفریننده آنها یگانه دستاورد تنهایى او بود. آن روزها گاه دل کوچکش بهانه مادر مى گرفت . از مادر، شبحى به یاد مى آورد که سخت محتشم بود و بسیار زیبا، در لباسى که وقار او را همان قدر آشکار مى کرد که تن او را مى پوشید. تا به خاطر مى آورد، چهره مادر را در هاله اى از غم مى دید. بعدها دانست که مادر، شوى خود را زود از دست داده بود، به همان زودى که او خود مادر را.

روزهاى حمایت جد پدرى نیز زیاد نپایید. از شیرین ترین دوران کودکى آنچه به یاد او مى آمد آن نخستین سفر او با عموى بزرگوارش ابوطالب به شام بود و آن ملاقات دیدنى و در یاد ماندنى با قدیس نجران . به خاطر مى آورد که احترامى که آن پیر مرد بدو مى گزارد کمتر از آن نبود که مادر با جد پدرى به او مى گذاردند.

نیز نوجوانى خود را به خاطر مى آورد که به اندوختن تجربه در کاروان تجارت عمو بین مکه و شام گذشت . پاکى و بى نیازى و استغناى طبع و صداقت و امانت او در کار چنان بود که همگنان ، او را به نزاهت و امانت مى ستودند و در سراسر بطحاء او را محمد امین مى خواندند. و این همه سبب علاقه خدیجه به او شد، که خود جانى پاک داشت و با واگذارى تجارت خویش به او، از سالها پیشتر به نیکى و پاکى و درستى و عصمت و حیا و وفا و مردانگى و هوشمندى او پى برده بود. خدیجه ، در بیست و پنج سالگى محمد، با او ازدواج کرد. در حالى که خود حدود چهل سال داشت .

محمد همچنان که بر دهانه غار حراء نشسته بود به افق مى نگریست و خاطرات کودکى و نوجوانى و جوانى خویش را مرور مى کرد. به خاطر مى آورد که همیشه از وضع اجتماعى مکه و بت پرستى مردم و مفاسد اخلاقى و فقر و فاقه مستمندان و محرومان که با خرد و ایمان او سازگار نمى آمد رنج مى برده است . او همواره از خود پرسیده بود: آیا راهى نیست ؟ با تجربه هایى که از سفر شام داشت دریافته بود که به هر کجا رود آسمان همین رنگ است و باید راهى براى نجات جهان بجوید. با خود مى گفت : تنها خداست که راهنماست .

بخوان به نام پروردگارت که بیافرید، آدمى را از لخته خونى آفرید. بخوان و پروردگار تو ارجمندترین است ، همو که با قلم آموخت ، و به آدمى آنچه را که نمى دانست بیاموخت.

محمد به مرز چهل سالگى رسیده بود. تبلور آن رنجمایه ها در جان او باعث شده بود که اوقات بسیارى را در بیرون مکه به تفکر و دعا بگذراند، تا شاید خداوند بشریت را از گرداب ابتلا برهاند. او هر ساله سه ماه رجب و شعبان و رمضان را در غار حراء به عبادت مى گذرانید.

شب بیست و هفتم رجب بود. محمد غرق در اندیشه بود که ناگاه صدایى گیرا و گرم در غار پیچید:

بخوان !

محمد، در هراسى وهم آلود به اطراف نگریست .

صدا دوباره گفت :

بخوان !

بعثت

این بار محمد با بیم و تردید گفت :

من خواندن نمى دانم .

صدا پاسخ داد:

بخوان به نام پروردگارت که بیافرید، آدمى را از لخته خونى آفرید. بخوان و پروردگار تو ارجمندترین است ، همو که با قلم آموخت ، و به آدمى آنچه را که نمى دانست بیاموخت ...

و او هر چه را که فرشته وحى فرو خوانده بود باز خواند.

هنگامى که از غار پایین مى آمد، زیر بار عظیم نبوت و خاتمیت ، به جذبه الوهى عشق برخود مى لرزید. از این رو وقتى به خانه رسید به خدیجه که از دیر آمدن او سخت دلواپس شده بود گفت :

مرا بپوشان ، احساس خستگى و سرما مى کنم !

و چون خدیجه علت را جویا شد، گفت :

آنچه امشب بر من گذشت بیش از طاقت من بود، امشب من به پیامبرى خدا برگزیده شدم !

خدیجه که از شادمانى سر از پا نمى شناخت ، در حالى که روپوشى پشمى و بلند بر قامت او مى پوشانید گفت :

من از مدتها پیش در انتظار چنین روزى بودم ، مى دانستم که تو با دیگران بسیار فرق دارى ، اینک در پیشگاه خدا شهادت مى دهم که تو آخرین رسول خدایى و به تو ایمان مى آورم .

پیامبر دست همسرش را که براى بیعت با او پیش آورده بود به مهربانى فشرد و گلخند زیبایى که بر چهره همسر زد، امضاى ابدیت و شگون ایمان او شد و این نخستین ایمان بود.

پس از آن ، على که در خانه محمد بود با پیامبر بیعت کرد. او با آنکه هنوز به بلوغ نرسیده بود دست پیش آورد و همچون خدیجه ، با پسر عموى خود که اینک پیامبر خدا شده بود به پیامبرى بیعت کرد.

سه سال تمام از این امر گذشت و جز خدیجه و على و یکى دو تن از نزدیکان و خاصان آنان از جمله زید بن حارثه ، کسى دیگر از ماجرا خبر نداشت . آنان در خانه پیامبر جمع شدند و به هنگام نماز به پیامبر اقتدا مى کردند و آنگاه پیامبر براى آنان قرآن مى خواند و یا از آدابى که روح القدس ‍ بدو آموخته بود سخن مى گفت . تا آنکه فرمان (( و انذر عشیرتک الاقربین )) (اقوام نزدیک را آگاه کن ) از سوى خدا رسید.

سه سال تمام از این امر گذشت و جز خدیجه و على و یکى دو تن از نزدیکان و خاصان آنان از جمله زید بن حارثه ، کسى دیگر از ماجرا خبر نداشت . آنان در خانه پیامبر جمع شدند و به هنگام نماز به پیامبر اقتدا مى کردند و آنگاه پیامبر براى آنان قرآن مى خواند و یا از آدابى که روح القدس ‍ بدو آموخته بود سخن مى گفت.

پیامبر همه اقوام نزدیک را به طعامى دعوت کرد و آنگاه پس از صرف طعام و حمد و ثناى خداوند، به آنان فرمود:

کاروانسالار به کاروانیان دروغ نمى گوید. سوگند به خدایى که جز او خدایى نیست ، من پیامبر خدایم، به ویژه براى شما و نیز براى همگان ، سوگند به خدا همان گونه که به خواب مى روید روزى نیز خواهید مرد و همان گونه که از خواب بر مى خیزید روزى نیز در رستخیز برانگیخته خواهید شد و به حساب آنچه انجام داده اید خواهند رسید و براى کار نیکتان، نیکى و به کیفر کارهاى بد، بدى خواهید دید و پایان کار شما یا بهشت جاوید و یا دوزخ ابدى خواهد بود.

ابوطالب، نخستین کس بود از ایشان که گفت:

پند تو را به جان پذیراییم و رسالت تو را تصدیق مى کنیم و به تو ایمان مى آوریم. به خدا تا من زنده ام از یارى تو دست بر نخواهم داشت.

ابعثت

اما عموى دیگر پیامبر، ابولهب، به طنز و طعنه و با خشم و خروش گفت:

این رسوایى بزرگى است! اى قریش، از آن پیش که او بر شما چیره شود بر او غلبه کنید.

در پاسخ، ابوطالب خروشید که:

سوگند به خداوند، تا زنده ایم از او پشتیبانى و دفاع خواهیم کرد.

با این گفتار صریح و رسمى ابوطالب که رئیس دارالندوه و در واقع شیخ ‌الطائفه قریش بود، دیگران چیزى نتوانستند بگویند.

پیامبر آنگاه سه بار به حاضران گفت:

پروردگارم به من فرمان داده است که شما را به سوى او بخوانم، اکنون هر کس از شما که حاضر باشد مرا یارى کند برادر و وصى و خلیفه من در بین شما خواهد بود؟

هر سه بار، حضرت على (ع ) که جوانى نو بالغ بود برخاست و گفت :

اى رسول خدا، من تا آخرین دمى که از سینه بر مى آورم به یارى تو حاضرم .

دوبار، پیامبر او را نشانید. بار سوم ، دست او را گرفت و گفت :

این (جوان ) برادر و وصى و جانشین من است ، از او اطاعت کنید.

قریش به سخره خندیدند و به ابوطالب گفتند:

اینک از پسرت فرمان ببر که او را بر تو امیر گردانید!

آنگاه با قلبهایى پر از کینه و خشم ، از خانه محمد بیرون رفتند و محمد با خدیجه و على و ابوطالب در خانه ماند.

اندکى بعد، فرمان اعلام عمومى و اظهار علنى دعوت از سوى خدا رسید و پیامبر همه را پاى تپه بلند صفا گرد آورد و فرمود:

اى مردم ، اگر شما را خبر کنم که سوارانى خیال تاختن بر شما دارند، آیا گفته مرا باور مى دارید؟

همه گفتند:

آرى ، ما تاکنون هیچ دروغى از تو نشنیده ایم .

آنگاه پیامبر یکایک قبایل مکه را به نام خواند و گفت :

از شما مى خواهم که دست از کیش بت پرستى بکشید و همه بگویید: لا اله الا الله .

ابولهب که از سران شرک بود با درشتخویى گفت :

واى بر تو، ما را براى همین گرد آوردى ؟

پیامبر، در پاسخ او هیچ نگفت . در این جمع از قریش و دیگران ، تنها جعفر پسر دیگر ابوطالب و عبیدة بن حارث و چند تن دیگر به پیامبر ایمان آوردند.

تنها از جمع قریش جعفر پسر دیگر ابوطالب و عبیدة بن حارث و چند تن دیگر به پیامبر ایمان آوردند.

مشرکان سخت مى کوشیدند تا این خورشید نو دمیده و این نور الهى را خاموش کنند، اما نمى توانستند. ناگزیر به آزار و شکنجه و تحقیر کسانى پرداختند که به اسلام ایمان مى آوردند، اما به خاطر ابوطالب از جسارت به شخص پیامبر و على و جعفر و ایذاى علنى آنان خوددارى مى کردند.

دیگران ، از آزارهاى سخت مشرکان در امان نماندند، به ویژه عمار یاسر و پدر و مادر و برادرش و خباب بن الارت و صهیب بن سنان و بلال بن رباح معروف به بلال حبشى و عامر بن فهیره و چند تن دیگر که نامهاى درخشانشان بر تارک تاریخ مقاومت و ایمان مى درخشد و خون هاى ناحق ریخته آنان ، آیینه گلگون رادى و پایدارى و طنین خدا خواهى ایشان ، زیر شکنجه هاى استخوانسوز کوردلان مشرک ، آهنگ بیدارى قرون است .

ایمان حمزه

حمزه ، عموى پیامبر، مردى نیرومند و بلند بالا بود، چون راه مى رفت ، به صخره اى مى مانست که جا به جا شود، با گامهایى استوار و صولتى که رفتار شیر را به خاطر مى آورد. او بر اسبى غول پیکر مى نشست و کمانى سخت بر کتف

از بعثت تا ولایت

 مى انداخت و ترکشى پرتیر بر پس پشت مى نهاد و هر روز، براى شکار، به بیابانها و کوهساران اطراف مکه مى رفت . گاه فرزندش یعلى را نیز با خود مى برد.

غروب چون بر مى گشت، نخست خانه خدا را طواف مى کرد. آنگاه در پیش ‍ دارالندوه (شوراى قریش) مى ایستاد و آنچه از حماسه هاى تکاورى و شکار آن روز در خاطر داشت، براى مردم مى گفت. مردم نیز به سخنانش گوش ‍ مى دادند، چرا که جهان پهلوان عرب بود و به ویژه قریش، او را چشم و چراغ خود مى دانست .

مکه زیر چکمه فساد له شده بود: زر و زور یک دسته و فقر و فاقه دسته اى دیگر، چهره شهر را به لک و پیسى مشؤوم دچار کرده بود که قمار و ربا دستاورد آن و حرص و آز افزون طلبان ، دستپرورد آن بود. رفاه و افزون طلبى دست در آغوش هم داشت و از این وصلت نامیمون، فرزندان نامشروع فقر و فحشا و تنوع طلبى و برده دارى و قمار و مستى و مى پرستى زاده بود و جاى نفس کشیدن وجدان و آگاهى و حقپرستى را در شهر، تنگ کرده بود.

مستمندانى که براى گذران زندگى ، تن به ربا داده بودند، به هنگام پرداخت چون از عهده بر نمى آمدند، زنان و دختران خود را به رباخواران مى سپردند و آنان، آن بیچارگان را به خانه هایى مى بردند که بر پیشانى پلید آن خانه ها، پرچمى در اهتزاز بود و کامجویان را به آنجا رهنمون مى شد.

از کنار این لجنزار عفن و از فراسوى این مرداب بود که ((محمد امین )) پیام آزادى انسانها را سر داد و پیداست که زراندوزان ، رباخواران ، قماربازان و در یک کلمه: بت پرستان و مشرکان ، این پیام را نمى شنیدند و نمى توانستند بشنوند و به آزار پیامگزار و پیروان او پرداختند.

آن روز، پیامبر بر فراز تپه صفا پیام توحیدى خود را آشکارا فریاد مى کرد و مردمان مستضعف و بردگان و محرومان بیدار دل به گفتار او گوش فرا مى دادند. ابوجهل که از پلیدترین و کینه توزترین آزارگران قریش بود پیامبر را به دشنامهاى سخت گرفت .

محمد خاموش ماند و پاسخى نفرمود.

ابوجهل که سکوت پیامبر او را گستاخ ‌تر کرده بود، همچنان ناسزا مى گفت و دشنام مى بارید.

پیامبر، باز خاموش ماند.

حمزه عموی پیامبر فرمود: من اعلام مى کنم که از هم اکنون مسلمانم . پس هر کس با برادرزاده من بستیزد یا مسلمانى را آزار دهد، باید با من دست و پنجه نرم کند.

سپس ابوجهل سوار بر مرکب غرور و حمق با نخوتى جاهلانه به محل شوراى قریش رفت و آنجا بر سکویى نشست . او هنوز از باد آن غرور بر آماسیده بود و همه خویشانش نیز با او بودند.

در آن میان ، جهان پهلوان حمزه ، مانند هر روز از شکار مى آمد، با قامتى استوار بر اسب نشسته بود و راست به سوى خانه خدا مى شتافت تا چون همیشه ، نخست طواف را به جاى آورد و سپس به سوى مردم رود و از کارهاى آن روز خود براى آنان بگوید. اما در همین هنگام ، مردى خشمگین و شتابزده ، نفس زنان خود را به او رسانید. برده اى بود و در کنار تل صفا خانه داشت . دشنامهاى رکیک ابوجهل را به پیامبر شنیده بود و آمده بود تا حمزه را خبر کند.

اى حمزه ، ابوجهل ، پسر برادر تو را به باد دشنام گرفت . برادرزاده ات خاموش ماند. من خود، همه آن دشنامها را شنیدم . ابوجهل از سکوت فرزند برادرت شرم نکرد و همچنان به هتک حرمت او ادامه داد و هم اکنون در محل شوراى قریش ...

حمزه ، دیگر چیزى نمى شنید. از اسب فرود آمد و به سوى دارالندوه خیز برداشت . حمیت و رادى و جوانمردى در او آتشى برافروخته بود و همچنین شیر گرسنه اى که شکار دیده باشد با صولتى ترسناک پیش ‍ مى رفت .

ابوجهل ، همچنان پر باد غرور چون بشکه زباله ، بر سکوى شورا نشسته بود که ناگاه چنگ آهنین حمزه از گریبانش گرفت و او را بر پاى نگه داشت . حمزه همچنان که شراره هاى نگاه آتشبار او بر چشمان ابوجهل مى بارید، خروشید که :

ابوجهل ، همه دشنامهایى را که به پسر برادرم داده اى به من گفته اند، اینک دوباره بگو تا سزاى خود را ببینى !

خاستگاه دشنام ، از ژرفاى ضعف و کمبودى درونى است که دشنامگزار از آن رنج مى برد. ابوجهل ، از بسیارى ترس ، نمى توانست لب به گفتار باز کند و دست و پا شکسته مى گفت:

یا ابویعلى ، من ، من ...

حمزه ، کمان را از کتف به درآورد و با کمانه آن چنان بر سر و روى ابوجهل کوفت که خون جارى شد.

در این گیرودار، بنى مخزوم خاندان ابوجهل مى خواستند کارى بکنند. اما ابوجهل، با حرکت دست و چشم، اشاره کرد که از جاى برنخیزند، زیرا مى دانست هیچ کس حریف جهان پهلوان نیست .

مردم جمع شدند و ابوجهل را از دست حمزه نجات دادند.

حمزه همچنان که مى خروشید، رو به مردم کرد و فریاد برآورد:

من اعلام مى کنم که از هم اکنون مسلمانم . پس هر کس با برادرزاده من بستیزد یا مسلمانى را آزار دهد، باید با من دست و پنجه نرم کند...

و چنین شد که حمیت و رادى که در کنار جارى اسلام و دوشادوش آن، در ساحل، راه خود مى سپرد به رود زد و زلال پاک به جارى خروشناک پیوست .

هجرت مسلمانان به حبشه

پناه بردن مداوم بردگان و مستضعفان و پاکدلان به آغوش آزادى بخش ‍ اسلام ، مشرکان را در آزار مسلمانان چندان جرى کرد که دیگر تحمل صدمات و لطمات و ایذاى آنان ، براى مسلمانان بسیار مشکل مى نمود. پس ‍ پیامبر دستور داد که مسلمانان به حبشه هجرت کنند.

هجرت پیامبر اکرم

در ماه رجب سال پنجم بعثت نخست پانزده تن از کسانى که بیشتر مورد آزار قرار مى گرفتند (چهار زن و یازده مرد) و سپس شصت و چند نفر دیگر به سرکردگى جعفر بن ابى طالب به حبشه هجرت کردند.

هنگامه هجرت یاران پیامبر پنهان نماند و قریش عمرو بن العاص و همسرش و نیز عمارة بن ولید را که جوانى بسیار خوش قامت و زیباروى بود با هدایایى به نزد نجاشى شاه حبشه فرستاد تا شاه را وادارند که مهاجران را از کشور خویش بیرون براند.

اما دم سرد آنان در برابر بیان گرم و گیراى جعفر در دل نجاشى نگرفت و به ویژه قرائت آیات زیباى سوره مریم در مورد این بانوى بزرگ و فرزندش ‍ عیسى علیه السلام ، نجاشى را که مسیحى بود چنان تحت تاثیر قرار داد که سوگند خورد از میهمانان ارجمند خود، تا هر گاه که در کشورش بمانند، حمایت کند. نمایندگان قریش ، دست از پا درازتر، بازگشتند.

قریشیان ، کار محمد را جدى تر گرفتند. و چون به ملاحظه ابوطالب و حمزه و حمایت صریح آنان نمى توانستند به محمد مستقیما آزار برسانند، میان خود معاهده اى بستند و بر اساس آن توافق کردند که محمد و یاران او را در تنگناى اقتصادى بگذارند. پس ، پیمان نامه نوشتند که از سوى سران قبایل قریش امضا و در کعبه آویخته شد.

در ماه رجب سال پنجم بعثت نخست پانزده تن از کسانى که بیشتر مورد آزار قرار مى گرفتند (چهار زن و یازده مرد) و سپس شصت و چند نفر دیگر به سرکردگى جعفر بن ابى طالب به حبشه هجرت کردند.

پیامبر و یاران او و عموى بزرگوارش ابوطالب و همسرش خدیجه ، به شعب ابى طالب کوچ کردند و در آنجا سه سال در سخت ترین شرایط به سر بردند. آنان در این مدت ، بیشتر، از محل داراییهاى خدیجه گذران مى کردند. گاهى نیز اقوام نزدیکشان ، به رغم پیمان نامه و از سر کشش خون و خانواده ، پنهانى آذوقه به آنجا مى فرستادند.

پایمردى سرسختانه پیامبر و یاران او در آن مدت ، عرصه را بر قریش تنگ کرد بیشتر آنان که دخترى، پسرى، نواده اى و یا اقوامى نزدیک در شعب داشتند، در پى بهانه بودند تا آنان را از شعب خارج کنند.

پیامبر خدا به عموى بزرگوار خود یادآور شد که :

این مشرکان، خود خسته شده اند، اما همه از ترس پیمان نامه اى که امضا کرده اند تن به فسخ آن نمى دهند. شما خود بروید و به آنان بگویید که موریانه پیمان نامه و امضاها را خورده و از بین برده و تنها نام خدا بر پیشانى آن باقى مانده است ، دیگر پیمان نامه اى در میان نیست تا آنان به آن پاى بند بمانند!

ابوطالب به قریش گفت :

اى شما که برادرزاده مرا بر حق نمى دانید، اینک او مى گوید که موریانه ها پیمان نامه را از بین برده اند و تنها نام خدا بر آن مانده است . بروید و ببینید: اگر همین گونه بود که او مى گوید، به دین او روى آورید و بگذارید مسلمانان از شعب به شهر باز گردند؛ و اگر درست نگفته باشد، به خدا سوگند من نیز با شما همدست مى شوم و حمایت خود را از او باز پس مى گیرم .

مشرکان ، به سوى خانه کعبه دویدند.

شگفتا! از پیمان نامه جز عبارت کوتاهى که نام خدا را بدان مى خواندند، باقى نمانده بود!

به این ترتیب عده زیادى ایمان آوردند، اما کوردلان و مستکبران گفتند:

این نیز جادویى دیگر است که محمد این ساحر چیره دست ترتیب داده است !

بارى مسلمانان از تنگناى شعب رهایى یافتند.

در گذشت ابوطالب

حضرت محمد (ص)

سال نهم بعثت ، هنوز مسلمانان از رنج شعب نیاسوده بودند که ابوطالب بیمار شد. او سرانجام یک روز روى در نقاب خاک کشید و پیامبر را در انبوه مشکلات گذارد.

روزى که جنازه مطهر او را به قبرستان مى بردند، پیامبر پیشاپیش جنازه ، آرام آرام مى گریست و مى فرمود:

اى عموى ارجمند من ، تو چه قدر به خویشاوند خویش وفادار بودى! چه اندازه به خاطر خدا دین او را یارى کردى! خدا گواه است که سوگ تو جهان را بر من تیره کرده است ، خداى تو را رحمت کناد و بهشت خویش را بر تو ارزانى دارد.

رحلت خدیجه ، بانوى نخستین اسلام

هنوز یک هفته از رحلت ابوطالب نگذشته بود که سختیهاى توانفرسا و طاقتسوز در شعب ، آثار خود را بر خدیجه نشان داد و بانوى اول اسلام حضرت خدیجه به بستر احتضار افتاد.

مرگ خدیجه براى پیامبر که بدو عشق مى ورزید، مرگ آفتاب بود.

پیامبر، در تمام لحظه هاى تلخ احتضار، از کنار خدیجه جدا نشد. چشم در چشمهاى بى فروغ او دوخت و او را دلدارى داد. سرانجام ، مرغ روح پاکش ، در میان بازوان محمد، به آشیان الهى پرید.

محمد نه تنها آن روز، که تا آخر عمر، هر گاه به یاد خدیجه مى افتاد، مى گریست .

محمد نه تنها آن روز، که تا آخر عمر، هر گاه به یاد خدیجه مى افتاد، مى گریست

آن روز، دخترانش را آرام کرد و خود جسد مطهر همسرش را در بقیع در خاک نهاد و با غمى گرانبار، به خانه باز گشت .

در خانه ، نگاهش به هر گوشه افتاد، یاد و خاطره چندین ساله او را زنده یافت . دست آس ، دیگچه ، یک دو لباس بازمانده ، بستر خالى او، همه و همه از شکوه معنوى زنى حکایت مى کردند که روزگارى دراز، همه شکوه و جلال دنیایى و ثروت خویش را پاى آرمان محمد ریخت و مهر و عشق پاک و پرشورش را هم به دل گرفت و ایمان بشکوه خود را هم به دین او سپرد و در راه آن ، استواریها کرد و سختیها کشید و شماتتها شنید و آزارها دید؛ اما خم به ابرو نیاورد...

پس از وفات ابوطالب و خدیجه ، روزگار بر پیامبر سخت تر شد.

قریش که به احترام ابوطالب ملاحظاتى مى کردند، یکباره پرده حرمت دریدند و از هیچ آزارى در مورد شخص پیامبر و دیگر مسلمانان ، خود دارى نکردند.

آن روز که پیامبر، اندکى شتابان ، با سر و روى آلوده به خاکسترى که از بام بر سر او ریخته بودند به خانه آمد، یکى از دختران او که هنوز داغ مرگ مادر سینه او را مى سوزاند، از دیدن پدر در آن وضع ، بى اختیار بلند گریست .

پیامبر، در حالى که خاک و خاشاک را از سر و موى عنبرین خود مى سترد، لبخندزنان ، دخترش را در آغوش گرفت و فرمود:

دخترم ! مگذار غم بر دل پاک تو چیره شود، خداوند پشتیبان ماست ! اینان پس از مرگ عمویم خیره سر شده اند، اما خداوند حى سبحان با ماست ، اندوهگین مباش ، ما به راه خود ایمان داریم ، خداوند از یاورى ما دریغ نخواهد کرد.

 

منبع: داستان پیامبران (جلد دوم) محمد (ص) ، على موسوى گرمارودى